دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
باغ آتش زده

 

عطش افتاده به جانم، جگرم می‌سوزد

 هستی‌ام ز آتش غم‌ها به برم می‌سوزد

 

در من از سوز عطش، تاب سخن گفتن نیست

 دهنم خشک و دلم خون، جگرم می‌سوزد

 

اى آب فرات!

تشنه‌ام گر چه من خون جگر، اى آب فرات!

 کودکانند ز من تشنه‌تر، اى آب فرات!

 

کودکان را نبُوَد تاب عطش، رحمى کن

 که فتاده است به دل‌ها شرر، اى آب فرات!

 

سوز عطش

از سوز عطش، سوخت پر و بال حسین

کس نیست جز او با خبر از حال حسین

 

ترسم ز عطش یکی یکی جان بدهند

ای آب! برس به داد اطفال حسین

 

میعاد

 

آن روز که تشنه رو به میعاد کنم

از تشنگی حسین، فریاد کنم

 

هر روز به خاک قبر من آب زنید

تا باز از آن تشنه‌جگر یاد کنم

رباعى

اى آب روان گشته به فرمان حسین!

 در آرزوى تو جان طفلان حسین

 

سوگند به زهرا! که تویى کابینش

 خود را برسان بر لب عطشان حسین

 

تشنگى در کربلا

بر لب دریا، لب دریادلان خشکیده است

 از عطش دل‌ها کباب است و زبان خشکیده است

 

کربلا بستان عشق است و شهامت؛ اى دریغ!

 کز سَموم تشنگى، این بوستان خشکیده است

 

 

دل سوزان

اى حسین! اى که روان است به فرمان تو آب!

 می‌خورد عشق ز سرچشمه‌ی عرفان تو آب

 

این که سرسبز بُوَد تا ابدیّت اسلام

 این چمن می‌خورد از خون شهیدان تو آب

 

موج عطش

 

در خیمه‌ها به پا شده غوغاى آب؛ آب

 دل‌هاى تشنه است ز سوداى آب؛ آب

 

لب‌تشنه‌ایم بر لب دریاى آب و نیست

 ما را نصیب، غیر تماشاى آب؛ آب

 

قحط آب

در کربلا که موج زند آب روى آب

 از قحط آب گشته به پا هاى و هوى آب

 

در ساحل فرات که خود مهر فاطمه است

 دارند کودکان حسین، آرزوى آب

 

اوج عطش

تو با تنهایی‌ات از خود فرا رفتی به تنهایی

ولی در خود فروماندیم ما ـ جمع تماشایی ـ

 

تو در اندازه‌های ناگزیر ما نمی‌گنجی

تو را هم با تو می‌سنجیم در عزم و شکیبایی

مهریه مدینه

پیش فرات این همه دریا چه می‌کند؟

این مشک روی شانه‌ی سقّا چه می‌کند؟

 

تنها به خاطر گل روی سکینه است

دریایی التماس به دریاچه می‌کند

 

دریا دل

اینجا سر یک جرعه عجب غوغایی است

آنکس که به داد تشن­گان آید کیست؟

 

طفلان حرم که بی‌گمان می‌دانند

عباس علی، دلش کم از دریا نیست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×