دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
افسوس

من آب روانم ای علمدار

من مایۀ جانم ای علمدار

 

شرمنده ز روی ماه اصغر

در هر دو جهانم ای علمدار

منصب

خشکیده بود آن لب دریایی شما

بی‌تاب بود سینۀ شیدایی شما

 

چشمان آسمان بلند خدایتان

مبهوت مانده بر قد رعنایی شما

فدای سرت

این آب‌ها که ریخت فدای سرت که ریخت

اصلاً فدای ام‌ بنین، مادرت، که ریخت

 

گفته خدا دو بال برایت بیاورند

در آسمان علقمه بال و پرت که ریخت

تشنه

به یادش خاک صحرا تشنه باشد

که تا فرزند زهرا تشنه باشد

 

چگونه‌ ای همیشه رود جاری

دلت آمد که سقّا تشنه باشد؟

دیر نکنی...

حالا که می‌رى ىه وقت دیر نکنى

جلوى خیمه من و پیر نکنى

من به تو تکیه زدم... با رفتنت

کوه من، من و زمینگیر نکنى

برای حضرت عباس(ع)
خواب دیدم که پر درآوردم

یک شب جمعه جایتان خالی

خواب دیدم که پر درآوردم

دست در دست آسمان رفتم

کف العباس سر درآوردم

سیراب تشنگی

ماه در آغوش خورشید از خجالت آب بود

ساقی آلاله‌ها در ساغرش مهتاب بود

 

نوشدارویی نبود و بودنش بیهوده بود

تکه تکه، پاره پاره، پیکر سهراب بود

شنیدم شرح بازوی تو از مشک

شنیدم شرح بازوی تو از مشک

حدیث چشم و ابروی تو از مشک

 

مگر از سینه‌اش خون تو می‌ریخت

هنوزم می‌رسد بوی تو از مشک

مهریۀ زهرا

بریزی از عطش آتش به جانش

ولی مهریۀ زهرا بخوانش

 

که دست آب را از پشت بستی

ندادی روی خوش هرگز نشانش

هرگز ننوشید

عطش را از لبان یاس بردار

ز چشمانش کمی احساس بردار

 

تو را بر لب نزد، هرگز ننوشید

برو دست از سر عبّاس بردار

دخیل استجابت

عطش یک جرعه غم دربارۀ او

فرات و علقمه آوارۀ او

ببند ای دل دخیل استجابت

شبی بر غربت گهوارۀ او

دهان دریا

سحر شد چشم تو از خواب افتاد

به زلف خیمه‌هایت تاب افتاد

 

عطش بوسه به لب‌های تو می‌زد

دهان خشک دریا آب افتاد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×