دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تقدیم به ماه بنی‌هاشم حضرت ابوالفضل العباس (ع)
ابوالفضل

تو و مشک و دو چشم تر اباالفضل

و نخلستانی از خنجر اباالفضل

 

فرات از شرم، چکه‌چکه شد آب

پس از دستان آب آور، اباالفضل

 

تقدیم به قمر بنی‌هاشم حضرت اباالفضل العباس (ع)
بیتاب

عموی لاله‌ها بی‌تاب برگرد

فدای قامتت سیراب برگرد

 

جلوتر شب‌پرستان در کمینند

نمی‌خواهیم بی‌تو آب، برگرد

 

ای علقمه ...

ای علقمه از خروش آن مست بگو

از تشنگی و ساقی بی‌دست بگو

 

دیدی که چنان شکست و آهی نکشید

زیباتر از این رشادتی هست، بگو!

 

نذر علمدار قبیله عشق ابوالفضل‌العباس علیه‌السلام
«پرنده، دست!»

امشب ای دل بی‌قرار گریه‌ای

دامن یاسی، بهار گریه‌ای

 

هر نفس ساز شکفتن می‌کنی

در من آغاز شکفتن می‌کنی

خون عشق

جلوه می‌کرد در دلش که بنوش، کف دستی ولی نخورد از آب

آب را ریخت، آبرو داشت، باخت جان را به عشق و بُرد از آب

 

مرد لب تشنه دل به دریا زد، آب از دیدن عطش جا زد

بغض در بغض آرزوی لبش، چه گلوها که می‌فشرد از آب

غنچۀ سوخته

می‌سوخت غنچه‌ای ز عطش در کنار آب

گردید باغبان بر گل شرمسار آب

آگه ز شیرخواره نبودی مگر فلک!

دادی به دست آب چرا اختیار آب؟

 

یک قطرۀ باران

ای کاش فرات هم بیابان می‌شد

تا تربت پاک تو فراوان می‌شد

 

دیدند و دریدند ... خدا! کاش که مشک

اندازۀ یک قطرۀ باران می‌شد

 

به مناسبت روز حافظ
آخرین قطره

ناگهان سایۀ خورشید به صحرا افتاد

آسمان خم شده و ماه به دریا افتاد

 

پیش از این بود که مردی دل خود را گم کرد

آن چنان رفت که یکباره زمین جا افتاد

یاد تشنگی

سقا به مشک، آب برای حرام نداشت

افتاده روی خاک و به دستش علم نداشت

 

از بس که تیر بر تن او بوسه داده بود

جایی برای بوسه ز سر تا قدم نداشت

بی‌یاس، بی‌عبّاس

آن مشت آب

اگر به لب‌ها می‌رسید

تاریخ چه می‌کرد

بی‌عشق؟

پیکرۀ آرزو

از تیر سنگ سنگدلی تا سبو شکست

آوای العطش، همه را در گلو شکست

 

تا بوسه داد تیر عدو مشک آب را

عبّاس دید، پیکرۀ آرزو شکست

بی‌برادر

دو دست سبز او در آب می‌خورد

مگر او بی‌برادر آب می‌خورد؟

 

به لبخند گل شش‌ماهه سوگند

عطش، از آتشِ «در» آب می‌خورد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×