دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ای علقمه ...

ای علقمه از خروش آن مست بگو

از تشنگی و ساقی بی‌دست بگو

 

دیدی که چنان شکست و آهی نکشید

زیباتر از این رشادتی هست، بگو!

 

نذر سالار شهیدان آقا ابا عبدالله الحسین (ع)
«نای بریده!»

آن سر که از او رنگ شفق خون می‌ریخت

از نای بریده بر طبق خون می‌ریخت

 

در بزم شراب، شب‌پرستان دیدند

قرآن که از او ورق ورق خون می‌ریخت

 

نذر علمدار قبیله عشق ابوالفضل‌العباس علیه‌السلام
«پرنده، دست!»

امشب ای دل بی‌قرار گریه‌ای

دامن یاسی، بهار گریه‌ای

 

هر نفس ساز شکفتن می‌کنی

در من آغاز شکفتن می‌کنی

ذبیح‌ علقمه

 

توان گریه ندارد تو را صدا بزند

چقدر کودک شش ماهه دست و پا بزند

 

کمان کشیده ببین کفر و خوب می‌داند

که تیر آخر این ظلم را کجا بزند

  

زلال نگاه

خورشید، شب، نگاه تو را خواب دیده است

مهتاب روی ماه تو را خواب دیده است

 

شرمندۀ نگاه تو هفت آسمان شده‌ است

پابند چشم‌هات زمین و زمان شده‌ است

خون عشق

جلوه می‌کرد در دلش که بنوش، کف دستی ولی نخورد از آب

آب را ریخت، آبرو داشت، باخت جان را به عشق و بُرد از آب

 

مرد لب تشنه دل به دریا زد، آب از دیدن عطش جا زد

بغض در بغض آرزوی لبش، چه گلوها که می‌فشرد از آب

در خون خود حسین محمّد شد

فرقی نمی‌کند به کجا باشد، وقتی که مرد مرد خدا باشد

دست محمد است به همراهش، مردی که از تبار کسا باشد

 

دستی که در غدیر بلند آمد، در ساحل فرات به خاک افتاد

یک دست هم صدا که ندارد، آه، باید که هر دو دست جدا باشد

 

خون نسل عطشان

ترک کعبه می‌گوید کعبه‌زاده‌ای دیگر

سوی بی‌خماری‌ها، مست باده‌ای دیگر

 

راه آسمان‌هارا بی‌بُراق می‌تازد

تا بهشت می‌گیرد راه جاده‌ای دیگر

زبان حال امام باقر (ع) با حضرت رقیّه (س)

تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه

چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه

 

فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می‌زد

از چند صورت مثل مادر بودی و من نه

زنجیر...

هنگام رحیل آسمان بود

دلشوره به جان آسمان بود

افتاد به دست و پای زینب

زنجیر مگر ز محرمان بود؟

غنچۀ سوخته

می‌سوخت غنچه‌ای ز عطش در کنار آب

گردید باغبان بر گل شرمسار آب

آگه ز شیرخواره نبودی مگر فلک!

دادی به دست آب چرا اختیار آب؟

 

یک قطرۀ باران

ای کاش فرات هم بیابان می‌شد

تا تربت پاک تو فراوان می‌شد

 

دیدند و دریدند ... خدا! کاش که مشک

اندازۀ یک قطرۀ باران می‌شد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×