دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آبروی حج

خوشا آن کس! که امشب در کنار کعبه، جا دارد

به سر، شور و به دل، نور و به لب، ذکر خدا دارد

 

همه در مکّه جمع و کاروانی خارج از مکّه

ره صحرا گرفته، کیست این، عزم کجا دارد؟

 

 

وصل جانان

 

به عزم کربلا عشّاق، بر‌بستند محمل‌ها

«که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها»[i]

 

قرار جان لیلا، جای در محمل گرفت امّا

«ز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاد در دل‌ها!»

 

کعبۀ مقصود

باشد به سوی کعبۀ مقصود، روی ما

کآن‌ ‌جا برآید، آن‌ چه بُوَد آرزوی ما

 

ما را خیال یک سر مو نیست، غیر دوست

بر حال ما گواه بُوَد مو‌به‌موی ما

 

 

مرکب زین مکن

 

مرکب، خدای را به سوی کوفه، زین مکن

خلق مدینه را ز فراقت، حزین مکن

 

بر عهد کوفیان نتوان داشت اعتماد

دوری ز بارگاه رسول امین مکن

تنهای تنها

ای ساربان! آهسته ران، کز دیده دریا می‌رود

از شهر زهرا نیمه‌‌شب، فرزند زهرا می‌رود

 

منزل به منزل کاروان، گردیده در صحرا روان

با ناله و آه و فغان، تنهای تنها می‌رود

 

شمع طور

آن تیره‌شب که جمع پریشان، روان شدند

از ناله قدسیان، جرسِ کاروان شدند

 

هم حاملانِ عرش به زانو در‌آمدند

هم طایرانِ سدره برون‌ ز آشیان شدند

 

راه سفر

 

 آهی کشید و تربت او را به بر گرفت

از آه شه به خرمن هستی، شرر گرفت

 

از بس که خون گریست، جگر‌گوشۀ رسول

منزل‌‌گه بتول، به خون جگر گرفت

 

بگو

یکی این‌سان، یکی این‌گونه باید

که شام و کوفه را رسوا نماید

 

ببین پیشانی زینب شکسته

بگو اخت المصائب لب گشاید

 

کاروان سالار

از جگر نالید«کلثوم» ملول

کای مدینه! هان! مکن ما را قبول

 

از تو ما روزی که بربستیم بار

هم‌عنان بودیم با اهل و تبار

 

شهر محنت

 

در ورود شام با شمر لعین

این چنین گفت «امّ کلثوم» حزین:

 

ما اسیران، عترت پیغمبریم

پرده‌پوشان حریم داوریم

وقت رجعت

چون که گردیدند با احوال زار

آل عصمت، عازم شهر و دیار

 

وقت شد تا عترت شاه حجاز

از اسیری در وطن گردند باز

 

مردم رسوا

چراغ بزم عترت، «امّ کلثوم»

گل خورشیدفطرت، «امّ کلثوم»

 

درون محمل از داغ شقایق

سخن سر کرد از باغ شقایق

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×