دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مهیّای عراق

شد برون از مکّه، روز ترویه

با عیال و اهل بیت زاکیه

 

گفت راوی: دیدم آن سلطان راد

در حرم در نزد کعبه ایستاد

 

اقامت

روز جمعه، سوّم شعبان، نزول

کرد اندر مکّه فرزند رسول

 

شد مقیم کعبه آن مشکات نور

مکّه از نورش شدی «دارالسّرور»

 

محمل‌سوار

ای مدینه! نوبت غم آمدت

تا قیامت سوگ ماتم بایدت

 

یا رسول‌اللَّه! برآور سر ز خاک

نی، فرود آ از فراز عرش پاک

 

آهنگ رحیل

 

چون ز یثرب کرد، آن شاه جلیل

سوی شهر مکّه، آهنگ رحیل

 

در دل شب با دلی پُر داغ و درد

عزم تودیع رسول‌‌الله کرد

روشنی دیده

در دل شب رفت فرزند بتول

با دلی پُردرد در روضه‌یْ رسول

 

از جفای روزگار فتنه‌جو

گریه بگْرفتش همی راه گلو:

 

ارکان حرم

شد قطار غم، روان سوی حجیز

با دل پُرخون و چشم اشک‌ریز

 

یوسف آل پیمبر با «بشیر»

گفت کای فرزانه‌ی روشن‌ضمیر!

 

کاروان اشک

ای مدینه! سوز دیگر ساز کن

در به روی داغ‌داران، باز کن

 

ای زمینت، جنّت‌الاعلای من!

دامنت، کنعان یوسف‌های من!

 

شهر یثرب

کاروان، روزی‌که بر یثرب رسید

آفتاب انگار از مغرب دمید

 

ز آتشی کز طف به دل افروختند

یثرب و اهلش سراسر سوختند

 

 

قصّۀ غصّه‌ها

سیّد سجّاد، زین‌العابدین

با «بشیر» از مرحمت گفتا چنین

 

که خدا رحمت کند باب تو را!

زآن که بودی طبع او، مدحت‌سرا

 

 

متاع بی‌شمار

ای مدینه! در تو ما را راه نیست

ره مده ما را که با ما شاه نیست

 

رفتم از تو با حسین بن علی

بی‌برادر آمدم، «لا‌تَقبَلی»

 

وقت رجعت

چون که گردیدند با احوال زار

آل عصمت، عازم شهر و دیار

 

وقت شد تا عترت شاه حجاز

از اسیری در وطن گردند باز

 

کاروان غم

کاروان غم شدی سوی حجاز

ز آتش غم، جمله در سوز و گداز

 

سیّد سجّاد گفتا با «بشیر»:

چون تو نبْوَد عاقل روشن‌ضمیر

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×