دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شجر صبر

 

بستند چو بر پشت شتر، محمل زینب

بگْریست دل سنگ، به حال دل زینب

 

گویی به غم و محنت و اندوه سرشتند

از روز ازل، طینت و آب و گِل زینب

غم زمانه

 

ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب

نسوخت هیچ دلی در جهان، چنان دل زینب

 

نگشت شاد، دلش از غم زمانه، زمانی

ز آب غم بسرشتند، گوییا گِل زینب

فتنۀ خاکستری

 

آتش چقدر رنگ‌پریده است، در تنور

امشب مگر سپیده دمیده است، در تنور؟

 

این ردّ پای قافله‌ی داغ لاله‌هاست؟

یا خون آفتاب چکیده ا‌ست، در تنور؟

 

خاتون حور

 

رأس حسین تا که به نی در ظهور شد

گفتی که دیدگان مه و مهر، کور شد

 

آن سر چو بر سپهر سِنان سَنان نشست

عیسی به چرخ یا که چو موسی به طور شد

حریق خیام

 

سرخ غروب بود و حریق خیام بود

آغازِ زنگ قافله در راه شام بود

 

سُرخ غروب بود و شهیدان و هُرم خاک

روزِ نبرد نور و سیاهی تمام بود

غروب آتشین

 

خیام آشنا، از آتش بیگانه می‌سوزد

کبوتر‌های بی‌بال حرم را لانه می‌سوزد

 

چه غوغایی است در این دشت ماتم‌زا؟ نمی‌دانم

که از شرحش دل دیوانه و فرزانه می‌سوزد

یال گل‌گون

چنگ می‌زد بغض غربت، بر گلوی خیمه‌ها

شطّی از خون بود جاری، روبه‌روی خیمه‌ها

 

گردبادی بود پیدا، در کنار قتلگاه

ذوالجناح آسیمه‌سر می‌تاخت، سوی خیمه‌ها

 

زنگ اسارت

 

گیسوی خورشید می‌لغزید، روی خیمه‌ها

خون و آتش می‌تراوید از سبوی خیمه‌ها

 

آب، پای تپّه‌ها می‌شُست، زخم دشت را

از شرار تشنگی، پُر بود جوی خیمه‌ها

شهر محنت

 

در ورود شام با شمر لعین

این چنین گفت «امّ‌کلثوم» حزین:

 

ما اسیران، عترت پیغمبریم

پرده ­پوشان حریم داوریم

شیرزن

 

«امّ‌کلثوم»! علی را دختر!

زهره را انجمن­ آرا اختر

 

میوه‌ی قلب رسول الله است

چه کس از مرتبه‌اش، آگاه است؟

 

همدم رباب

 

نام بلند خویش به دنیا گذاشتی

با داغ خود غمی روی دل­ها گذاشتی

 

بعد از حسین، قلب پریشان خویش را

در کربلای خون خدا جا گذاشتی

 

راضی نمی‌شوم

کم‌تر کسی است در غم من، انجمن کند

از من سخن بیاورد، از من سخن کند

 

«دل‌های جمع را کند آشفته یاد من

راضی نمی‌شوم که کسی یاد من کند»[1]

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×