دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خیمۀ آتش

سرش به نیزه، به گل‌های چیده می‌ماند

 به فجر از افق خون دمیده می‌ماند

یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا  

به نخل سبز ز ماتم تکیده می‌ماند

خورشید روی نیزه

چشم خورشید بالای نیزه  

خون دلت ریخت بر پای نیزه

می‌زند آتش به دل، صبح تا شام  

درد پنهان و پیدای نیزه

محشر بر نی

 

چیست این؟ حرمت اولاد پیمبر برنی  

همه غربت سی سالۀ حیدر، بر نی

چیست این کوچ غریبانۀ یک قافله مرد؟  

آخرین هجرت یک دسته کبوتر، بر نی

 

معراج حضور

یک فروغ و آن همه رخسار، روی نیزه‌ها  

شد تماشایی خدا، انگار روی نیزه‌ها

می طپد پیش نگاه مردۀ نامردان  

عشق صد‌ آیینه در تکرار روی نیزه‌ها

خون تو و حجاب من

یا بر سر من، از سر نی، سایبان بده  

یا بر بلند نیزه مرا آشیان بده

با گیسوی رها شده در دست بادها  

از نی مسیر قافله‌ات را نشان بده

 

سکینه بنت الحسین

مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را  

شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را

اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد  

نمی‌نشاند، یک ذره آتش جگرم را

 

کاروان می‌رفت و...

کاروان ره می‌سپرد، اما و جان، سوخته  

اشک دریا می‌نمود اما بیابان، سوخته

باد، از باغ شفق پرپر، چه زخمی می‌گذشت  

دامنش اما ز گل داغ شهیدان، سوخته

بانگ تکبیر رهایی

بر سر نیزه بلند است اگر بال شما  

ما هم آشفته، روانیم به دنبال شما

گرچه صیاد شکسته است مرا بال امید  

بسته پروانه نگاهم به پر و بال شما

 

خواب سرخ

بس که نی در نینوا افتاده است  

نایی دشت از نوا افتاده است

ناله‌ها در پرده‌ای از نقش خون  

می‌کشد دل را به صحرای جنون

 

آرامش و سکینه

چنان خون می‌چکد از رنگ و روی دامنت، بانو  

که گل شرمش می‌آید از گل پیراهنت، بانو

بگو بر چهره‌ات خون کدامین لاله پاشیده  

چه پاییزی گذر کرده ز باغ دامنت، بانو؟

 

چشم روشن

اینجا بمان دختر، تنت آتش نگیرد  

گل‌های سرخ دامنت آتش نگیرد

صحرا برای بازی‌ات، جایی ندارد  

در این بیابان، خرمنت آتش نگیرد

خواهر خورشید

من ماندم و مرغ سحر و نوحه‌گری‌ها  

اندوه پرستو، غم بی بال و پری‌ها

من ماندم و هشتاد و چهار آیۀ عصمت  

در سایۀ آوارگی و در به دری‌ها

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×