دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
همه گفتند علی دست به شمشیر شده

شهر در امن و امان است، همه خوابیدند

مردمانی که غریبی تو را می‌‌دیدند

 

صبح شمشیر کشیدی و رجز می‌‌خواندی

لشگری رو به رویت بود و همه لرزیدند

 

می‌شوی بین دو صد خار گرفتار، میا

یوسف فاطمه! ‌ای دلبر و دلدار میا

با اشاره به تو گویم ز سر دار، میا

 

بین هرکوچه زدم دست روی دست، که من

گفته‌ام کوفه بیایی، ولی ‌ای یار میا

 

سایۀ رحمت

رحمت واسعۀ حی تعالاست حسین

سایۀ رحمت او بر سر دنیاست حسین

 

ما همه عبد خدا، اوست اباعبدالله

ما عبیدیم، همه سرور و مولاست حسین

 

شمس و قمر

شیعه را عمری است دلخوش می‌‌کند، غم را ببین!

یازده ماهند حیرانش، محرم را ببین

 

بارها شمس و قمر را دیده‌ای، اما جدا

داخل یک قاب حالا هر دو با هم را ببین

 

آب از خودش خجل است

از ازل عشق، در دلم بوده

سایۀ بر سرم، علم بوده

خانۀ اولم حرم بوده

 

غم تو در دل ما کربلا به پا کرده

دوباره آمده‌ام، پس کسی صدا کرده

میان این همه مردم مرا سوا کرده

 

دعای خیر کسی پشت سینه‌زن‌ها هست

چقدر فاطمه در حق ما دعا کرده

 

حال پریشان

دارم امشب از گناهانم خجالت می‌‌کشم

از گناهان فراوانم خجالت می‌‌کشم

 

سر به زیر انداختم، از روی تو شرمنده‌ام

باز هم سر در گریبانم، خجالت می‌‌کشم

 

رنگ ماتم

باید به محله رنگ ماتم بزنم

بر سر در خانه، چوب پرچم بزنم

 

ایام غم و سیاه‌پوشان شماست

بگذار سیاهی محرم بزنم

 

پرچمی بر عرش

روز اول با همان خاکی که قنبر ساختند

از من و تو، سمت باب القبله نوکر ساختند

 

پرچمی بر عرش کوبیدند: اینجا روضه است

دستۀ سینه زنی پشت پیمبر ساختند

 

کربلای روضه

می‌خرم برجان خود درد و بلای روضه را

می‌کشم برصورتم دست شفای روضه را

 

پیش تو آخر سیاهی روسپیدم می‌کند 

دوست دارم پرچم بزم عزای روضه را

 

اشک ریز غروب گودالم

بوی اسپند کرده مدهوشم

دارم آقا سیاه می‌‌پوشم

 

اشک ریز غروب گودالم

از همین ابتدای چاووشم

 

آنقدر بد دیدم که در باور نیاید

وقتی نفس از سینه بالاتر نیاید

جز هق‌هق از این مرد غمگین بر نیاید

 

خیلی برای آبرویم بد شد اینجا

آنقدر بد دیدم که در باور نیاید

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×