دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تربتی از کربلای تو برای من بس است

شمع هستم در عزای تو، برای من بس است

اشک می‌ریزم برای تو، برای من بس است

 

من به هر چیزی که دادی و ندادی راضی‌ام

تا ابد هستم گدای تو، برای من بس است

 

سیل اشک‌

حس می‌‌کنی زمین و زمان گریه می‌‌کنند

وقتی که جمع سینه‌زنان گریه می‌‌کنند

 

«باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟»

در ماتم تو، پیر و جوان گریه می‌‌کنند

 

طوفان‌سوار

زین دو، طوفان‌سوار می‌‌سازد

مرد روز شکار می‌‌سازد

 

زلفشان را به شانه می‌‌ریزد

چند تا آبشار می‌‌سازد

 

کبوتر

وقتی کسی ز جان خودش دست می‌کشد

از هستی و جهان خودش دست می‌کشد

 

وقتی که آفتاب دلش می‌‌کند غروب

از ماه آسمان خودش دست می‌کشد

 

گل بی خار

به یا قدوس، به یارب، به زینب

عبادت می‌کند هر لب به زینب

خدا را دیده‌ام امشب به زینب

بدهکار است این مذهب به زینب

 

مادر شهید

جز این دو میوۀ قلبم ثمر نداشته‌ام

ببخش اگر که پسر بیشتر نداشته‌ام

 

برای اینکه شبیه تو بی کفن باشند

برایشان کفن از خانه برنداشته‌ام

 

دو شیر ژیان

خالی از عشق هرچه غیر از دوست

دست در دست مادر آمده‌اند

این دو سرباز، این دو شیر ژیان

پا که هیچ است، با سر آمده‌اند

 

آیه‌‌های تقدیر

گاه لیلایی و گهی مجنون

گاه مجنونم و گهی لیلا

گاه خورشید و گاه آیینه

روبه‌روی همیم در همه جا

 

جهاد عظیم

بنا نبود بمانی غریب در صحرا

و خواهرت بشود بی نصیب در صحرا

 

بنا نبود که تکیه به نیزه‌ات بزنی

مرا برای جهاد عظیم، خط بزنی

 

لباس عشق

ناله‌‌هایت می‌‌رسد تا مشق زینب می‌‌کنم

اشک‌هایت می‌‌چکد تا گریه هرشب می‌‌کنم

 

دستمال گریه‌ات را روی چشمم می‌‌کشی؟

تا ببینی چشم خود از خون لبالب می‌‌کنم

 

این‌ها دو بال جعفر طیار هستند

یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم

پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم

 

یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم

این بار می‌خواهم به پای تو بیفتم

 

رستخیز ناگهان

وادی به وادی می‌‌روم دنبال محمل

آهسته‌تر ‌ای ساربان، دل می‌‌بری، دل

 

اشک ملائک می‌‌چکد از کهکشان‌ها

پیچیده در هفت آسمان بانگ سلاسل

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×