دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سرچشمۀ راز

ببین؛ لبخندِ پاره ـ پاره گُل!

بِنه رخسار بر رخساره گل!‍

 

به زمزم دیده و دل را بشویید!

گُلِ پیغمبرست این گل، ببویید!

گل در آیینه

تو لب تشنه‌ترینی، نازنینم!

بیا تا از نگاهت گُل بچینم

 

در اوجِ خلسه‌ای نزدیکِ نزدیک

کمی آن‌سوتر از این‌سوی تاریک

پیامبر

در حیرت است و محو تماشا پیامبر

گویا جوان شده‌ست یکی با پیامبر

 

قرآن به دست دارد و در دست ذوالفقار

این شیرمرد کیست؟ علی یا پیامبر؟

پشت سرت

نگاه و آه چه در هم شدند پشت سرت

امیدهای دلم کم شدند پشت سرت

 

خبر ز رفتن تو بین خیمه تا پیچید

ز غصه، قامت و قد، خم شدند پشت سرت

چون که الاّ جلوه‌گر شد لا کجاست؟

چون علی‌اکبر شهید کربلا

نور چشم انبیا و اولیا

 

دید، کآن سلطان اقلیم وجود

خالق جان، مالک غیب و شهود

پیر آسمانی

ای ملائکه محو از جلوه‌های ذات تو

بین آسمان پهن است، سفرۀ صفات تو

 

این همه صفات تو، ذات مشترک دارد

از وجود پیغمبر، سفره‌ات نمک دارد

هوای مجنون

الوداع گفت و رفت و بابا ماند

بین تن‌ها، امام تنها ماند

 

سر لیلا هوای مجنون داشت

چشم مجنون به پای لیلا ماند

لیلازاده

تو می‌مانی در این صحرا و فرزندت علی‌اکبر

همان نوری که می‌باشد تماماً مثل پیغمبر

همان ممسوس ذات حق، همان گنجینۀ باور

و لیلا زادۀ زهرا و مجنون زادۀ حیدر

 

پدر و پسر

هر چه بالا ببرد هر چه سری را پسری

خم کند گاه به آنی کمری را پسری

 

دیده‌ای پشت در خانه به خود می‌بالی

روی تو باز کند چون که دری را پسری

نذر حضرت علی اکبر علیه‌السلام
طرح

خورشید شقیقه‌اش

خطبۀ شقیقه‌اش را

حیدرتر از تو نیست

از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست

یعنی پس از علی، علی‌اکبرتر از تو نیست

 

منطق قبول داشت که با خُلق و خوی تو

شخصی میان خلق، پیمبرتر از تو نیست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×