دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
صّل علی حر!

سد کرده‌ای از کینه چرا راه مرا حر؟!

از جان من امروز چه می‌خواهی یا حر!

 

هر بار کسی آمد و پیکی ز بلا داشت

این بار چه آورده‌ای از معرکه، ها! حر!

 

در دست تو شمشیر نمی‌بینم انگار

بی اسب و سلاح آمده‌ای جانب ما، حر!

نگاه آخر

چگونه آب نگردم کنار پیکرتان؟

که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان

 

میان قافلۀ نیزه‌دارها، فردا

خدا کند که نخندد کسی به مادرتان

کشتی نوح

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی

چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

 

شبیه کشتی نوحی، نه! مهربان تر از اویی

که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

خون عقاب در جگر شیرشان پر است

قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش

یک دم سپر شوند برای برادرش

 

خون عقاب در جگر شیرشان پر است

از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

 

این دو ز کودکی فقط آیینه دیده‌اند

آیینه‌ای که آه نسازد مکدرش

تشرف سبز

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد

خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد

 

سیاه بود و سیاهی هر آنچه می‌دیدی

تو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد

خاک پای لشکر...

اگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم

و گر از در برانی، خاک پای لشگرت گردم

 

به دامانت غبارآسا نشستم، بر نمی‌خیزم

و گر بفشانی‌ام، خیزم ولی گرد سرت گردم

درگه عفو

گناهی از تمام کوه‌ها سنگین تر آوردم

عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم

 

من آن حرم کز اول خویش را سدِ رهت کردم

تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم

پروانۀ عشق

پروانۀ عشقم من و شمع سحرم نیست

خواهم که زنم بال ولی بال و پرم نیست

 

از شدت شرمندگی از زینب و عباس

آن گونه شدم آب که دیگر اثرم نیست

زبان حال حضرت حر

یوسف زهرا! ز شما پُر شدم

تا که اسیر تو شدم حُر شدم

 

از دل دشمن به سویت پر زدم

آمدم و حلقه بر این در زدم

عقاب شکسته بال

درست مثل عقابی که تیر خورده پرش

چه پر شکسته می‌آید، چه آمده به سرش؟

 

شکسته‌تر ز پر و بال او دلش باشد

فرار می‌کند از عمر پوچ و بی ثمرش

به پیشگاه حضرت حر (ع)

ای حر تو دگر حرّ فداکار حسینی

آزاد شدی ز آن که گرفتار حسینی

 

نفروختی آخر شرف و عزّت خود را

اجر تو همین بس که خریدار حسینی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×