دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دو هم‌رکاب

چون به «ذات‌العرق»، شه کردی نزول

یافت بر حضرت، یکی نامه وصول

 

نامه از عبداللَّه بن جعفر است

آن که بر زینب، گرامی‌شوهر است

 

 

کوکب ازهر

در شهادت، قرعه‌ی دیگر زدند

قرعه با نام بنی‌جعفر زدند

 

شد «محمّد» پور عبداللَّه بلند

تاخت در میدان جان‌بازی سمند

 

 

آوای رجز

 

باز سینای دلم را طورهاست

باز در نای وجودم، شورهاست

 

کیست کاین‌سان در تکلّم با من است؟

با من است این یار پنهان، یا من است؟

جان به کف

باز یاد آمد مرا، ای اهل دین!

از «غلام ترک» زین‌العابدین

 

او که شمع محفل اهل ولاست

هر دل پاکی به یادش، کربلاست

 

محرم اسرار

 

چون به «دارالعشق»، یعنی کربلا

بار افکندند ارباب ولا

 

هر که از آن وعده‌گاه افتاد دور

عشق کردش جذب تا یابد حضور

جان‌فروشان

سنگ می‌بارد چو باران ز آسمان

تنگ بر «عابس» شده کار جهان

 

دست بُرد و خود از سر برگرفت

هم‌چو آتش، پای تا سر درگرفت

 

طیّب

دید چون شاه شهیدان را غریب

داد از کف، «جون»، آرام و شکیب

 

آمد و افکنْد خود بر پای شه

بوسه زد بر پای گردون‌سای شه

 

عقیقستان

از حدیث شاه، حرّ بن یزید

از ندامت دست بر دندان گزید

 

کای دریغا! رفت فرجامم به باد

کاین همه انجام از آن آغاز زاد

 

بانگ حرّیّت

 

امشب آهنگ رهایی می‌زنم

بال تا بی‌انتهایی می‌زنم

 

بانگ حرّیّت رساندم بر فلک

سِیر کردم تا گذشتم از مَلَک

شرط بندگی

 

بود در کرببلا حرّی دلیر

رادمردی بس شجاع و شیرگیر

 

روز رزم از بس که او چالاک بود

در دل گُردان ز بیمش، باک بود

گرفتار آزاد

یاد دارم عزّتی نو‌یافته

از گنه‌کاری ز حق رو‌تافته

 

آن‌ که ایزد از سفالش ساخت دُر

شد رها از دام دیو و گشت حر

 

تقدیم خلوص

نور فیض حق چو رخشیدن گرفت

همّت شه، جرم بخشیدن گرفت

 

حر که بسته بر میان، شمشیر رزم

جذبه‌ای زآن نور آوردش به بزم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×