دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گریه مکن

گریه، ای دختر رباب! مکن

نرگست، شیشۀ گلاب مکن

 

روی غم‌های جان، غمی مفزای

ز اشک حسرت، دلم کباب مکن

 

بنشین و بنشان

اگر دشمن زند بعد از تو سیلی، دخترت را هم

عجب نبْوَد زدند این قوم، بابا! مادرت را هم

 

گرفتی پیرهن از عمّه، پوشیدیّ و دانستم

که غارت می‌کند دشمن، لباس پیکرت را هم

 

 

بی چاره نواز

ای که با عزّت و با شوکت و ناز آمده‌ای!

جان فدای تو! که بی‌چاره‌نواز آمده‌ای

 

ما اسیریم و غریبیم به ویرانۀ شام

منزل ما ز چه ای شاه حجاز! آمده‌ای؟

 

مصیبت حضرت رقیّه خاتون علیها السّلام

        

عمّه جون! بیا ببین مهمون برامون اومده

یه سر غرقه به خون، تو غم‌سرامون اومده

 

بگو بچّه‌ها دیگه گریه و زاری نکنن

از عزا بیرون بیان، آخه بابامون اومده

خرابۀ شام

            

کودکی در خرابه‌ای بی سقف

با سر باب گفت­وگو می‌کرد

 

سر بُبریده‌ را در آغوشش

هم‌چو گل عاشقانه بو می‌کرد

مصیبت حضرت بنت الحسین علیها و علی ابیها السّلام

            

این گوهری که در دل خاک آرمیده است

بنت الحسین، دختر محنت‌کشیده است

 

هر چند که در مسیر اسارت سه‌سال داشت

در راه شام سختی سی ساله دیده است

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

          

رقیّه، دختر شاه شهیدان

ز هجران پدر شد دیده گریان

 

صدای گریه‌اش در آن دل شب

شرر زد بر دل و بر جان زینب

 

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

            

به امّید پدر، یک شب به شهر شام خوابیدم

که شاید بینم اندر خواب، رخسار پدر؛ دیدم

 

مرا جا داد در آغوش مهرش از سرِ یاری

گه او بوسید رخسارم، منش گه چهره بوسیدم

 

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

         

پدر جان! یک شبی در راه شام از ناقه افتادم

هر آن چه ناله کردم، هیچ کس نشنید فریادم

 

پدر جان! کاروان بگذشت و من تنها در آن صحرا

چو دیدم خویش را از ترس، سر بر خاک بنهادم

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

          

دختری در آرزوی دیدن روی پدر

یک شبی در گوشه‌ی ویرانه‌ای خوابیده بود

 

ناگهان از خواب جَست و انقلابی شد پدید

گوییا در خواب، آن دختر، پدر را دیده بود

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

امشب دگر این دیدۀ من آب ندارد

آرام و قرار این دل بی‏تاب ندارد

 

مرغ دل من در قفس سینۀ سوزان

چون مرغ شباهنگ دگر خواب ندارد

 

بس خون دل از دیده فشاندم که دو چشمم

چون چشمۀ خشکیده دگر آب ندارد

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

       

مژده! ای عمّه! که امشب پدرم آمده است

سرور تشنه‌لبان، تاج سرم آمده است

 

کشتۀ راه خدا، تشنه ‏لب کرببلا

خوب شد، عمّه! که نور بصرم آمده است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×