دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گوش‌وار عرش

 

شه سخن با ذوالجناح آغاز کرد

                        باب شفْقت بر رُخ او باز کرد:

 

ذوالجناحا! ای غزال تیز‌گام!

                       ای تو را گیسوی «حور‌العین»، لگام!

معراج طلب

باز شو از راه خود، ای آفتاب!

                        یا بسوزان آسمان را یا متاب

 

کاش! هم‌چون اشک خونین از سپهر

                        اختران ریزند با ذرّات مهر

 

واژه‌های شعله‌ور

از قتلگاه می‌گذرد؛

پُر دل و صبور

 

تقدیر ارغوان

حسین بن علی نام از خدا داشت

خدا دانَد سر و سِرّی جدا داشت

 

فرود سنگ بر پیشانیِ او

هجومِ زخم‌ها ارزانیِ او

ای به روز غم یتیمان را پدر

دور باش از آه آتش‌زای من

کاتش سوداست سر تا پای من

 

جذبۀ عشقش‌کشان، سوی شهش

در کشش زینب، به سوی خرگهش

 

طور تجلّی

چون کرد با برادر خود قصه را تمام

رو بر مدینه کرد که یا سید الانام

 

این شاه سر جدا شده از تن حسین توست

این سینه‌چاک ناوک دشمن حسین توست

دو بند از یک ترکیب‌بند
پیراهن صبر

زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد

کرد این خطاب و پیرهن صبر پاره کرد

 

ای تشنه لب به سوی که بعد از تو رو کنم؟

جویم که را که درد دل خود به او کنم؟

 

زینب چو دید ...

زینب چون دید پیکری اندر میان خون

چون آسمان که زخم تن از انجمش فزون

 

بی‌حد جراحتی، نتوان گفتنش که چند

پامال پیکری، نتوان دیدنش که چون

گودی قتلگاه

شب خنجر آبدیده دارد در دست

خورشید به خون تپیده دارد در دست

 

از گودی قتلگاه بیرون آمد

ای وای، سر بریده دارد در دست

اسب بی‌سوار

پیغام ز حال احتضارش آمد

بر اهل حریم داغدارش آمد

 

با حالت زین واژگون از گودال

دیدند که اسب بی‌سوارش آمد

روح واحد

 یک روح واحدند، ولی از بدن، جدا در اتحاد نیست تو از او و من جدا

 

این دو، دو نیستند، تجلی وحدتند پس باطناً یک‌اند، ولی ظاهراً جدا

به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش

گذار ساعتی ای شمر بدمَنِش به منش کز آب دیده کنم چاره زخم‌های تنش

 

بده اجازه برم سویِ سایۀ پیکر او که آفتاب نسوزد جراحت بدنش

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×