دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خرابۀ شام

رسید یار من از راه، راه باز کنید  

ستارگان همه بر ماه من نماز کنید

رواق منظر چشم من آشیانۀ اوست  

به سوی او همه دست دعا دراز کنید

 

مرثیه‌ای که نا سروده ماند

 من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم ‌

آیینه جز حسین، برابر نداشتم

وقتی صدای غربت یاسین بلند شد  

در خاطرم، به جز غم کوثر نداشتم

روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ دوم)

جانم فدات، یار عزیزم، برادرم  

همراه خوب کودکی‌ام، نیم دیگرم

افتاده‌ای میانۀ میدان به خون چرا  

بالت شکسته است چرا پس کبوترم؟

باد خیلی بد است

باد خیلی بد است... می‌خواهد، پنجه در گیسویت فرو ببرد  

چادرت را بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد

دخترم! وای اگر صدایت را... بانگ مجروح گریه‌هایت را...  

باد بر دوش نیزه بگذارد، سمت خاکستر عمو ببرد

 

شوق جان باختن

باغ، آن روز صبر و تاب نداشت  

عطشِ آب داشت، آب نداشت

باغبان از بهار می‌پرسید

یک چمن گل مگر گلاب نداشت

آفتاب معرفت

ای علی اکبر! گل سرخ بهار

مصطفی را بهترین ‌آیینه دار

 

آفتاب معرفت، ماه شکوه!

ظلمت از تو تا همیشه در ستوه

تقدیم به یار

تا نظر بر رخ مانند بهارت کردم

ساغری داشتم از اشک نثارت کردم

در نگاه تو، خدا را به حقیقت دیدم

پیش یک جلوۀ او‌ آینه دارت کردم

 

غنچۀ نشکفته

دست مولا، غنچه‌ای نشکفته بار آورده بود

  در خزان، سوغاتی از نسل بهار آورده بود

غنچه‌ای لب تشنه‌ای را در جستجوی قطره‌ای

  بر دست طلب، تا جور کنار آورده بود

 

شمس قمر

از خیمه غنچۀ دگرم را بیاورید  

یعنی که پارۀ جگرم را بیاورید

عزم عروج دارم از‌این دشت لاله خیز

  یاری کنید هم سفرم را بیاورید

همنفس آفتاب

سوخته مادر، چطور شیر بیاید؟

کاش که یک قطره آب گیر بیاید

نیست برای من آبدارتر از این

گفت به مادر علی که تیر بیاید

فصل سبز ملاقات

تو مثل آن گل سرخی، که تازه وا شده است

وغنچه غنچه در این دشت، رو نما شده است

تو اولین قدم سبز، روی دشت بهار

تو مثل طفل نسیمی، که تازه پا شده است

شیرین‌تر از عسل

ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی

ریحانۀ بهشتی باغ نبوتی

ای جلو کرده حسن تو چون گوهر از صدف

‌ای یادگار سبزترین گوهر شرف

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×