دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
اذن میدان خواستن علی اکبر از پدر بزرگوار

 

باز دل سیل رخ دلبر کند

ز اشک خونین دامنم را تر کند

 

خامه امشب سد بابم می‌شود

صفحه دفتر حجابم می‌شود

 

رفتن عبدالله بن الحسن (ع) در میدان خدمت عم بزرگوار

باز می‌خواهم سری پر شور و شر

تا بنالم همچو مرغان سحر

 

طبع لیلی را دگر مجنون کنم

از غم دل، دیده را جیحون کنم

 

اذن گرفتن قاسم بن الحسن از عم بزرگوار

 

باز می‌خواهم دلی در رنج و غم

تا زنم بر کوی عاشقان قدم

 

پرده بردارم ز روی عاشقان

افکنم بر دیدۀ بیگانگان

 

زهرای سه ساله

پس از پژمردن یک باغ لاله

شده کار دل من آه و ناله

 

بگیر این نیمه جانم را ولیکن

نپرس از حال زهرای سه ساله

شبیه حضرت خورشید آسمانی بود

کسی که عاشق چشمان مست دریا شد پرید سمت خدا سمت عشق زیبا شد

چه سرنوشت غریبی، طلوع کن خورشید خدا نوشته تو را تا که آب رسوا شد

ساغر کوثر

هر که سودای رخ ماه تو در سر دارد

بی گمان در دل خود مهر پیمبر دارد

 

تن به طوفان زدنت در دل دریای خطر

ارث نابی ست که ذریۀ حیدر دارد

گفتند که...

گفتند که با تو هیچ کس کار نداشت گفتند که راه شام هم خار نداشت

گفتند دروغ بوده آن شب، ‌اما دیدیم چه شد، خرابه دیوار نداشت

 

دردانه

دردانه‌ترین پسر علی اصغر بود آرام دل پدر علی اصغر بود

مردانه به جانبازی بابا می‌رفت تیر‌ آمد و چون سپر علی اصغر بود

 

پای در راه

بنگر که چگونه من رها کرد و گذشت

از خویش بریده، عزم ما کرد و گذشت

 

«هل من» چو شنید پای در راه نهاد

بر خون حسین اقتدا کرد و گذشت

مشت عطش سوز

 

روزی که ز دریای لبش دُر می‌رفت

نهر حرکاتش از عطش پر می‌رفت

 

یک جوی از آن مشت عطش سوز زلال

آهسته به آبیاری حر می‌رفت

 

جواب بابا

 

آن جمله چو بر زبان مولا جوشید

از نای زمانه  نعرۀ  لا جوشید

 

تنها ز گلوی اصغر شش ماهه

خون بود که در جواب بابا جوشید

 

لبیک

 

آن دم که به سوی رزمگه باره کشید

آن نعرۀ عاشقی دگر باره کشید

 

لبیک گلوی کودک شش ماهه

خون بود که تا ستاره فواره کشید

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×