امروز را که  مهمان آسمانم

 در انتظار لحظۀ سبز اذانم

حتی شده از شوق با بال شکسته

خود را به سمت آسمان‌ها می‌کشانم

بسته است همۀ پنجره‌ها رو به نگاهم

چندی است که گم گشتۀ در نیمۀ راهم

حس می‌کنم آیینۀ من تیره و تار است

بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است

از بس که مناجات سحر را نسرودم

سجادۀ بارانی خود را نگشودم

نسیم آمد این بار از خوش مسیری

رسانَد به ما مژدۀ دلپذیری

خبر خوش خنک کرد کام زمین را

بهاری شد این خطّۀ گرمسیری

تا خداوند می‌رسم با تو

با خداوند می‌رسم تا تو

همه در وحدت تو گم شده‌اند

من تو ما تو شما تو آنها تو

روز میلادتان چه روزی بود

در مدینه هوا بهاری بود

برق می‌زد نگاهتان ازعشق

وقت یک عکس یادگاری بود

نشیب‌های دل من فراز می‌خواهد

فراز اشک مرا در نماز می‌خواهد

مؤید است به روحُ القُدس قلم اما

برای شعر سرودن نیاز می‌خواهد

آری، به روز واقعه بیمار بوده‌ای

اما ذخیره بهر دل یار بوده‌­ای

با امر حق به فاجعه نزدیک مانده­‌ای

دور از نگاه تیره اغیار بوده­‌ای

بیمار بودن

سخت‌ترین امتحان است

وقتی عمه امام را

به اسیری می‌برند

دلم گرفته و جانم ز زندگی سیر است

هوای شام چرا اینقدر نفس گیر است

لباس عید به تن کرده‌اند مردم شام

فضای شهر چراغان و غرق تزویر است

نوای هلهلۀ مردمان همانندِ

صدای نیزه و تیر و صدای شمشیر است

آه، یاران روزگارم شام شد

نوبت شرح ورود شام شد

شام شهر محنت و رنج و بلا

شام، یعنی سخت‌تر از کربلا

سوز دعاست همدم شب زنده داری‌ات ای من فدای عالم شب زنده داری ات

بر تارک سیاهی شب تیغ می‌کشی ای آفتاب، پرچم شب زنده داری‌ات  

شب بود و روحم درسکوتی نوحه گرشد فرمانروای سینه‌های شعله ورشد

چشمم که می‌بایست شب را درنوردد درخیمه با طفلان گریان همسفرشد

گفتید: من بیماربودم... آه اما هر عضو من بر چشم شیطان حمله ورشد