دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ردّ عبور خون، صراط مستقیم است

آمد دوباره لحظه‌هایِ بی قراری عطرِ محرم در جهان گردیده جاری

در خون شکوفا گشته گل‌های بهاری شد رنگ و روی آسمان چون گُل، اناری

 

منبری از نیزه دیدم، سر به فریادم رسید

مانده بودم، غیرت حیدر به فریادم رسید در وداعی تلخ، پیغمبر به فریادم رسید

 

طاقتم را خواهش اکبر، در آن ظهر عطش برده بود از دست، انگشتر به فریادم رسید

 

صله‌ها داده‌ام از اشک به دربان حسین

دلبر آن است که خون ریزد و تاوان ندهد یا اگر هم بدهد خون عزیزان ندهد

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی بکش امروز که جز تیغ تو فرمان ندهد  

منو کربلا ببر تا زنده‌ام

می­‌خوام برم به کربلا دعا کنم

می­‌خوام حسین خوبمو صدا کنم

 

این دلمو راهی کربلا کنم

ناله کنم من، جونمو فدا کنم

امام عشق

بهار آسمان چارمینی غریب امّا، امامت را نگینی

همه از کربلا تا شام گفتند: امام عشق ـ زین‌العابدینی  

فرصت ندادم آتش از دستش بروید

شب بود و روحم درسکوتی نوحه گرشد فرمانروای سینه‌های شعله ورشد

چشمم که می‌بایست شب را درنوردد درخیمه با طفلان گریان همسفرشد

گفتید: من بیماربودم... آه اما هر عضو من بر چشم شیطان حمله ورشد

گامی به سوی کربلا با عشق بردار

آنجا که تیغت تشنۀ خون حسین است

آزادگی و عشق قانون حسین است

 

گامی به سوی کربلا با عشق بردار

در این  بیابان جای مجنون حسین است

سر قبرم بنویسید: حسین بن علی

دهنی بسته و توفیق فغانم دادند

یک فلک ناله و یک حلقه دهانم دادند

 

جوهر درد، متاعی است که هر جایی نیست

از چنین جنس، در این کوچه دکانم دادند

 

 

 

خاک‌آلوده رسیدیم به آن تربت پاک

دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم

بعد یک عمر که ماندیم... که عادت کردیم

 

دست‌هامان همه خالی... نه! پر از شعر و شرر

عشق فرمود: بیایید... اطاعت کردیم

خوابی پریده از سر ساعت‌ها

امروز فصل گم شدۀ تاریخ، خواب است در تمامی ساعت‌ها

اکنون شراره‌های حقیقت را، پوشانده است پردۀ عادت‌ها

 

وقتی تو خون پاک خدا هستی، وقتی تو سیّدالشهدا هستی

وصف تمام آنچه که باید را، مقدور نیست حد بلاغت‌ها

آن شب چراغ خیمه هم از شرم، پلک بست

خورشید،  یک شرارۀ کوچک از این غم است این آتش همیشه که در جان آدم است

غم،  دوزخی که در دل من شعله  می‌کشد صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است

نام حسین بن علی (ع) یعنی لیاقت

خورشید خون می‌خورد و ما خاموش بودیم

گویی ز جام جاهلی مدهوش بودیم

 

مانند سگ‌ها  در بیابان  صبر کردیم

با دست خود سالار دین  را قبر کردیم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×