دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عقیق و ارغوان

و می‌گرید غمش را نیمه جان آهسته ... آهسته

کنار تشت زر با خیزران آهسته ... آهسته

 

دو دست کوچکش بر می‌کشد دیباج را از تشت

نمایان می‌شود ماه نهان آهسته ... آهسته

بابای من می‌آید

ابر هی در صورت مهتاب بازی می‌کند

باد دارد توی زلفت تاب بازی می‌کند

 

لب ز چوب بی حیای خیزران پاره شده

مثل آن ماهی که با قلّاب بازی می‌کند

دردانۀ تو هستم

فرصت نکرده‌ای که تنت را بیاوری

یا تکه‌هایی از بدنت را بیاوری

 

بی‌تن رسیده‌ای که برای دلم خبر

از تلخی نیامدنت را بیاوری

چشم‌های خرابه روشن شد

چشم‌های خرابه روشن شد، السلام علیک سر، بابا

 می‌پرد پلک زخمی‌ام از شوق، ذوق کرده است این قدر بابا

 

در فضای سیاه دلتنگی، چشم‌هایم سفید شد از داغ

 سوختم، ساختم بدون تو، خشک شد چشم من به در بابا

نذر حضرت رقیه (س)

 تا به جای خیمه‌ات آتش بگیرم گریه کن

تا برای تشنگی‌هایت بمیرم گریه کن

 

لحظه لحظه نازنین داغ برادر دیده‌ای

داغ قاسم، داغ اصغر، داغ اکبر دیده‌ای

غروب غربت

پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی‌گیرد؟

غروب غربت ما از چه رو پایان نمی‌گیرد؟

 

پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر

که من از تشنگی پر پر زدم، باران نمی‌گیرد؟

 

علی اکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد

علی اصغر سر انگشت مرا دندان نمی‌گیرد

دریای عطش (بند نخست)

بر خشکی کامم بچکان شهد جنان را تا شعله شوم خرمن دلسوختگان را

 

در پهنۀ دریای عطش سوته دلانیم آغوش، تویی خستگی همسفران را

غربت دریا

از راه می‌رسند پدرها، غروب‌ها

دنیای خانه، روشن و زیبا، غروب‌ها

 

از راه می‌رسند پدرها و خانه‌ها

آغوش می‌شوند سراپا، غروب‌ها

 

از راه می‌رسند و هیاهوی بچه‌ها

زیباترین ترانۀ دنیا، غروب‌ها

جاده و اسب مهیاست؛ بیا تا برویم

 جاده و اسب مهیاست؛ بیا تا برویم کربلا منتظر ماست؛ بیا تا برویم

ایستاده است به تفسیر قیامت زینب آن سوی واقعه پیداست؛ بیا تا برویم  

خاک مسیح

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ این سرزمین غمزده در چشمم آشناست این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

 

غروب فرشچیان

با اشک‌هاش دفتر خود را نمور کرد ذهنش ز روضه‌های مجسم عبور کرد

در خود تمام مرثیه‌ها را مرور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

فراتی هست اینجا پیش رو، اما نبود ای کاش

یقین تکلیف طفلان، با عطش اینگونه روشن بود

فراتی هست اینجا پیش رو، اما نبود ای کاش!

 

چه می‌شد که نبود اصغر در این لشگر، اگر هم بود

سفیدیِ گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش!

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×