دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
پیش او شکوه می‌کند زینب

بعد یک اربعین رسید از راه   غم به قلبی  صبور می‌آید 

قتلگه را دوباره می‌بیند  آنکه از راه دور می‌آید 

خورشید زینب! شام را هم زیر و رو کن!

قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه

یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه

 

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد

همچون درخت روشنی در هر کرانه

 

 

چهل روز غم و غربت و غارت

کاروان می‌رسد از راه‌، ولی آه

چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب

دل سنگ شده آب، از این نالۀ جانکاه

زنی مویه کنان ، موی کنان

اولین کاروان سینه زنت

آمده سرشکستۀ محنت

آمده اشک ریز بت شکنت

 

السلام ای مرمل بدماء

چه خبر از هزار زخم تنت

 

از دو تا لاله‌های من چه خبر

چه خبر از سپاه بی کفنت

کوتاه سروده
آیینۀ غیرت علی

آن روح زلال و صیقلی زینب بود

آیینۀ غیرت علی زینب بود

 

هر چند امام و مقتدا بود حسین

پیغمبر کربلا ولی زینب بود

چه زخم‌ها که نزد خطبه‌ات به خفاشان!

حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی

حسین فاطمه را گرم، یاوری کردی

 

غریب تا که نمانَد حسین بی عباس،

به جای خواهری آنجا، برادری کردی

زینب آمد کنار شش گوشه

 شب جمعه کنار شش گوشه

دل من حالت عجیبی داشت

 

می‌شنیدم صدای قلبم را

چشم من حس بی شکیبی داشت

 

قسم به آیۀ ناب "لیِذهِبَ عَنکُم"

دلم گرفته و جانم ز زندگی سیر است

هوای شام چرا اینقدر نفس گیر است

 

لباس عید به تن کرده‌اند مردم شام

فضای شهر چراغان و غرق تزویر است

 

نوای هلهلۀ مردمان همانندِ

صدای نیزه و تیر و صدای شمشیر است

زینب و کاروان او هو شد

کاروانی ز انتهای شفق

همچو خطی شکسته می‌آمد

روزن نور بود و تا شهری

به سیاهی نشسته می‌آمد

 

چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

هر چند پای بی رمق او توان نداشت

هر چند بین قافله جانش امان نداشت

 

بار امانتی که به منزل رسانده است

چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

 

شام، یعنی سخت‌تر از کربلا

آه، یاران روزگارم شام شد

نوبت شرح ورود شام شد

 

شام شهر محنت و رنج و بلا

شام، یعنی سخت‌تر از کربلا

سنگ‌ها روی پشت بام آمد

اولین روز از مه صفرُ

سر آقای ما به شام آمد

عید دشمن به جای نقل و نبات

سنگ‌ها روی پشت بام آمد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×