دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نیزه نشینی تو مرا می‌کشد حسین

با هر نسیم زخم سرت تیر می‌کشد

گریه نکن که چشم ترت تیر می‌کشد

 

نیزه نشینیِ تو مرا می‌کشد حسین

قلبم شبیه زخم سرت تیر می‌کشد

 

قلب مرا کربلای خود کردی

چه خوب شد که مرا آشنای خود کردی

رفیق دایمیِ روضه‌های خود کردی

 

به آنچه خواسته بودم رسیده‌ام با تو

چرا که قلب مرا کربلای خود کردی

اربعین است و دل از سوگ شهیدان خون است

اربعین است و دل از سوگ شهیدان خون است 

هر که را می‌نگرم غمزده و محزون است

زینب از شام بلا آمده یا آنکه رباب

 کز غم اصغر بی‌شیر، دلش پرخون است  

بـس قـرن‌ها که نـام تـو پـیـچیـده در جهان

 خــون تــو آفـــتـاب شـد از بـام‌هـا گـذشــت

 شـد کـوه ســیـل و بر سر بدنـام‌ها گـذشـت

 

 نـامــت شـــراب کـوثـر ایـمان و عشـق بـود

 صــدها هـزار جـرعـه شـد از جام‌ها گذشت

چهل روز تمام آتشفشانی شعله‌ور بودم

تمام راه‌ها را با تو عمری همسفر بودم

اگر زن بودم، اما مثل تو مرد خطر بودم

 

تو را شمشیرهای کینۀ ظهر دهم کشتند

برادر تا برادر داغ بودم، بی پسر بودم

 

برای کاروان بی چراغ و تشنۀ آبت

چراغ آه بودم، جویبار چشم تر بودم

درد دل حضرت زینب (س) با امام حسین (ع)

آنچه از من خواستی با کاروان آورده‏‌ام

یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‌‏ام

 

از در و دیوار عالم فتنه می‌‏بارید و من

بی‏ پناهان را بدین دارالامان آورده‌‏ام

دوباره مزرعۀ کربلا شکوفا شد

شبی‌ که‌ نام‌ تو در باور زمین‌ گل‌ کرد کسی‌ نگفت‌ «چرا زخم‌ ما چنین‌ گل‌ کرد؟» دوبارۀ مزرعه‌ کربلا شکوفا شد دوباره‌ پینۀ دستان‌ خوشه‌چین‌ گل‌ کرد ببین‌ چگونه‌ زنی‌ شیون‌ از دلش‌ جوشید ببین‌ چگونه‌ ترک‌های‌ زخم‌ دین‌ گل‌ کرد  

بیا ام‌البنین با دیدۀ گریان تماشا کن

صدا در سینه‌ها ساکت که اینک یار مى‌آید  

ز راه شام و کوفه عابد بیمار مى‌آید  

 

غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش  

به چشم آیینه ایزدنمایى تار مى‌آید  

 

یک اربعین، کنار عدو، وای! وای! وای!

یک اربعین، به نیــزه ســر یـار دیده‌ام

یک اربعین، چو شمع به پایش چکیده‌ام

 

یک اربعین، به ضربۀ شلّاق ساربان

بر روی خــارهای مغــیلان دویده‌ام

 

اربعین وقف عزای زینبه

دوباره وقت غم و وقت عزاست اربعینِ حضرت خون خداست پیرهنای مشکی رو در نیارید قافله هنوز تو راه کربلاست

کوتاه سروده
سنگ می‌زند بر سینه

در سوگ تو سنگ می‌زند بر سینه

گل با دل تنگ می‌زند بر سینه

 

با سوز و گداز نوحه می‌خواند باد

باران چه قشنگ می‌زند بر سینه

در این دیار، هلهله و پای‌کوبی است

دروازۀ ورودی شهر است و ازدحام

بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام

 

این ازدحام و هلهله‌ها بی دلیل نیست

یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×