دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تشنه لبی مست رفته است به میدان

هیچ دلی عاشق و دچار مبادا

عاقبت چشم، انتظار مبادا

 

می‌روی و ابرها به گریه که برگرد!

چشم خداوند اشکبار مبادا

 

ترانۀ عاشورایی عبدالجبار کاکایی
جایی که شمر تعزیه اشکاشو پنهون می‌کنه

به عقل وامونده بگو یه روز تو رو رها کنه

دست از سر تو برداره راهی کربلا کنه

 

 چارۀ عاشقی چیه وقتی لب تشنه می‌خواد

عقلو نمی‌شه ببری وقتی که همرات نمی‌یاد

به روی نیزه و شیرین زبانی!

چو از جان پیش پای عشق سر داد  سرش بر نی نوای عشق سر داد 

به روی نیزه و شیرین‌زبانی!  عجب نبود ز نی شکرفشانی   

خوردی قسم به مادر پهلو شکسته‌ات

آقا بیا که ما ز غمت گریه می‌کنیم

ماه عزاست، بر حرمت گریه می‌کنیم

 

شکر خدا که دل به عزاخانه بار یافت

ماه بُکاست، ما به غمت گریه می‌کنیم

خواهری نیست اینجا کنارم

لب خشک و داغی که در سینه دارم سبب شد که گودال یادم بیاید اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را قرارست امشب جوادم بیاید قرار است امشب شود طوس، مشهد شود قبله‌گاه غریبان مزارم

کوتاه سروده
تنها و غریب و بی برادر، دجله

دستان بریده، نعش بی سر دجله

تنها و غریب و بی برادر، دجله

 

یک سوی حسین و سوی دیگر عباس

یک چشم فرات و چشم دیگر دجله

چه شد ای سر بریدۀ زینب؟

بوی باران و بوی دلتنگی

می‌وزد از حوالی چشمت

چه شده که شقایق و لاله

می‌چکد از زلالی چشمت

چه می‌شد شام یلدا بود و پاسی بیشتر پایا

سیاهی سایه گسترده ست روی وسعت صحرا شهابی هم نمی‌آشوبد امشب پهنۀ شب را

 

نسیمی ملتهب خود را به خاک تفته می ساید و گاهی بی صدا در گوش نخلی می‌کند نجوا

 

چه می‌شد این شب تاریک شامی بی سحر می‌بود و یا خود شام یلدا بود و پاسی بیشتر پایا

شام یلدای کودکان یتیم

می شود آسمان غریبانه،

یک شبِ تلخ نی لبک بزند؟

بعد آتشفشان به جوش آید،

شعله بر بال شاپرک بزند؟

دیده‌ای روز رنگ شب بشود،

زیرِ پای ِخزان بیفتد نور؟

دیده‌ای خون به جای آب روان،

از دل موج‌ها شَتَک بزند؟  

تا ابد شب یلداست

روی گیسوی خورشید قطره‌های خون پیداست

پرده‌ها زخاکستر بر نگاه عاشوراست

 

می‌وزد غروب و باز جلوه‌ها ز تاریکی

ماه من کجا مُرده ست؟ در دلم چرا غوغاست؟

 

نشتری میان جان، دارم از غم یاران

آسمان چه ویران است... تا ابد شب یلداست

نی‌نامۀ غریبی صحرای نینوا

قصه از ابتدای مدینه شروع شد

در بین کوچه‌های مدینه شروع شد

 

داغی دوباره بر جگر درد و غم زدند

آری دوباره حادثه‌ای را رقم زدند

 

غربت که در حوالی یثرب مقیم بود

این بار نیز قسمت مردی کریم بود

 

مگو که پای تو لنگ ست و کربلا دور است!

 

برای زندگی سرخ، کربلا کافی ست

برای لاله شدن، فهم لاله‌ها کافی ست

 

ندای "هل من..." سالار کربلا آمد

برای گفتن لبیک، این ندا کافی ست

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×