دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مطلع سرخ

کبوتران غزل‌خوان مشرق دل‌­ها

دوباره آینه بستند سمت عاشورا

 

رها از آتش شب‌پوشی قفس شده‌اند

و دل به نور زده کربلا نفس شده‌اند

به مناسبت ولادت امام علی (ع)
عصر روز واقعه تنهاست زینبش

 

با آن دواتِ ناب که زمزم مُرکبش

 جبریل می‌نویسد از آن حُسن مطلبش

 

جبریل می‌نویسد از اوصاف مرتضی

 با آن زبان عرشی و خطِّ مُعَربش

 

وصفش برون ز حدِّ گمان بشر نوشت

 با دست چینی از کلماتِ مُرتبش

شعر عاشورایی وحشی بافقی
این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان

روزی است اینکه حادثه کوس بلازده‌ است

کوس بلا به معرکهٔ کربلا زده‌ است

 

روزی است اینکه دست ستم، تیشۀ جفا

بر پای گلبن چمن مصطفا زده‌ است

نجف و طوس و کربلا حیدر

من همان زائری که می‌دانی

بیقرار از تب پریشانی

 

عابر کوچه‌های دلتنگی

خسته از روزهای حیرانی

 

مردی از خانواده سلمان

عاشقی از تبار ایرانی

کوتاه سروده
الهی بشکند دستان خولی

تو را بست از سرگیسو به نیزه

مگر تابت دهد هر سو به نیزه

 

الهی بشکند دستان خولی

تو را محکم زد از پهلو به نیزه

نامه‌ام آرزوی کرب و بلاست

حرف جود است و باز مرغ دلم، سمت بام جواد پر دارد

خسته از راه‌های نافرجام، به سوی خانه‌اش گذر دارد

 

می‌رود همره نسیم سحر، تا دمی در برش بیاساید

مثل طفلی یتیم و خسته و زار، که به دل حسرت پدر دارد

بعد شش گوشه دو تا گنبدتان دیدنی است

نهمین نوح رسیده است شود سرور شهر

با همین عمر کمش سایه شود بر سر شهر

 

نهمین نور دمیده است زمین بی تاب است

پسر حضرت ارباب، خودش ارباب است

کوتاه سروده
خاطرات عاشورا

آیینه‌ات آغازگر شیدایی است

آیین تو مهد رویش زیبایی است

 

هر نقشی از آسمان راز تو حسین

یادآور خاطرات عاشورایی ا­ست

دو بیتی عاشورایی بابا طاهر
دایم در بلا

عاشق آن به که دایم در بلا بی

ایوب آسا به کرمان مبتلا بی

 

حسن آسا به دستش کاسهٔ زهر

حسین آسا به دشت کربلا بی

ترکیب بند عاشورایی حزین لاهیجی (بند اول)

طوفان خون ز چشم جهان جوش می‌زند بر چرخ نخل ماتمیان دوش می‌زند

یارب شب مصیبت آرام سوز کیست؟ امشب که برق آه، ره هوش می‌زند

دیدن خواب حرم قسمت هر هفتۀ ماست

خوش به حال دل ما گرچه پر از تنهایی است

هرچه هم هست گرفتار غم لیلایی است

 

هرچه از جور زمان زخم به قامت دارد

جای شکرش سر جاش است پر از شیدایی است

آیینه

آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید خورشیدترین حادثه ها در تو درخشید

بر دوست همان روز که با حنجرۀ خون گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید  

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×