دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده

عطش ازخشکی لب‌های توسیراب شده

آب ازهرم ترک‌های لبت آب شده

 

بعد از آنکه تولب تشنه عطش را کشتی

تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده

 

کوتاه سروده
رسیده وقت آغاز جدایی

ندارد شام غم هایم سپیده

من و یک کاروان قد خمیده

 

رسیده وقت آغاز جدایی

خداحافظ تن در خون تپیده

 

هرکه از خود گذرد در سفر کرببلاست

چشم من محفل اشک و غم و اندوه و عزاست

در حسینیۀ دل، هیئت عشق تو به پاست

 

مَحرَم روضۀ تو مُحرِم بیت الله است

تا ابد پرچم سرخ حرمت قبله نماست

 

فرشتۀ آب آورم هنوز

اینجا تویی و گفتۀ پس لاجرم هنوز

پیوسته در همیشگی دیگرم هنوز

 

بی بالی خودم که یقین می‌شود برام

شک می‌کنم فرشتۀ آب آورم هنوز

مردی که معنای کلامش را نفهمیدند

نامحرمان راز قیامش را نفهمیدند

رمز قیام و اوج نامش را نفهمیدند

 

هفت آسمان در نای خود آوای غربت داشت

مردی که معنای کلامش را نفهمیدند

 

کوتاه سروده
دل هفت آسمان را غرق خون کرد

چرا از ظلم بی اندازۀ شهر

نمی‌پاشد ز هم شیرازۀ شهر

 

دل هفت آسمان را غرق خون کرد

سر خورشید بر دروازۀ شهر

سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد   حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد  دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد  

کدام هندسه ترسیم می‌کند کرمت را

حساب می‌کنم امشب مساحت حرمت را

کدام هندسه ترسیم می‌کند کرمت را

 

کتاب عمر تو را با چه مایه‌ای بنویسم

کدام گوشه نهادم دو دست چون قلمت را

 

کوتاه سروده
هم روز رسیده بود هم شب شده بود

 

منظومۀ دهر نامرتب شده بود

هم روز رسیده بود هم شب شده بود

 

خورشید برادرم! توکه می‌رفتی

انگار غروب عمر زینب شده بود

نیست کام یک نفر از کام زینب تلخ‌تر

نیست در عالم شبی دیگر از امشب تلخ‌تر

یا می نابی از این جام لبالب تلخ‌تر

 

بیش از این ای آسمان نُه توی دنیا را مگرد!

نیست کام یک نفر از کام زینب تلخ‌تر

 

زخم‌ها و شعله‌ها و سنگ‌ها هرگز نبود

از زبان‌های شبیه نیش عقرب تلخ‌تر

خیمۀ شمشادها

 

نیمۀ شب بود و تنها می‌رسید، قاصدک از خیمۀ شمشادها

با خودش سوغات خون آورده بود، از غروب حجلۀ دامادها

 

خیمه‌ها از داغ دریا سوختند، شعله‌ها در سوگ او افروختند

دشت‌ها دامانی از خون دوختند، با عبور چکمۀ جلادها

سراب برکۀ کوچک، حریف دریا نیست

به روی سینۀ تو جای بوسه حتی نیست و زخم خورده‌تر از پیکرت در اینجا نیست

چه فکر می‌کند این جوی چشم تنگ و خسیس سراب برکۀ کوچک، حریف دریا نیست

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×