دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
پیک خمیده قامت

پیکی خمیده‌قامتم آید به دیده، ماه

چون قاصدی که با خبرِ بد رسد ز راه

 

با صد هزار قصّۀ جان‌کاه می‌رسد

پیداست بوده کوهی و از غم شده است، کاه

 

خیل فرشته

آب بقا که در ظلمات است، جای او

باشد سیاه‌پوش، هنوز از برای او

 

لب‌تشنه جان سپُرد به خاک آن ‌که تا ابد

در چشم آب، سرمه شود خاک‌ پای او

 

موسم عزا

 

محرّم آمد و شد موسم عزای حسین

سیاه‌پوش فلک گشت از برای حسین

 

گر از خدا طلب خون‌بها حسین کند

به جز خدا، به خدا! نیست خون‌بهای حسین

گریه بر خویش

 

امروز، چون توان به مدارا گریستن؟

باید چو ابر، دجله و دریا گریستن

 

در ماتم حسین علی گر نریزی اشک

بر حال خویش، گریه کن از ناگریستن

 

سیاه‌پوش

ایّام در‌هم است از این ماجرا هنوز

دارد به یاد، واقعۀ کربلا هنوز

 

دارد از این معامله، روح نبی، ملال

در ماتمند، سلسلۀ انبیا هنوز

 

هلال پشت‌کمان

هلال از چرخ پیدا گشت و پشتی چون کمان دارد

بلی بر دوش، بارِ ماتم فخر جهان دارد

 

بُوَد ماه عزای سرور لب‌تشنگان این مه

فلک در بر لباس نیل‌گون از بهر آن دارد

 

فرمان ناله

ای سوز سینه! باز تو را این اثر که داد؟

وی آتش نهفته! تو را این شرر که داد؟

 

ای سیل اشک! از دل خون گشته می‌رسی

از حال شاه تشنه‌لبانت خبر ‌که داد؟

 

جگرهای تفته

 

آتش زد این بهار، جگرهای تفته را

مانَد سحاب، خیمۀ بر باد رفته را

 

بود آتشی نهفته به دل‌ها و برفروخت

باد بهار، آتش در دل نهفته را

کاروان سالار

از جگر نالید«کلثوم» ملول

کای مدینه! هان! مکن ما را قبول

 

از تو ما روزی که بربستیم بار

هم‌عنان بودیم با اهل و تبار

 

روا بود که به زهرا پسر بخوانندش

  

سزد ز مهر فلک خوبتر بخوانندش

قمر، نه رشک هزاران قمر بخوانندش

 

قسم به خون شهیدان حق روا باشد

که سیّدالشّهدای دگر بخوانندش

مسیح عشق

شد چو خرگاه امامت، چون صدف         خالی از دُرهای دریای شرف

 

شاه دین را گوهری بهر نثار         جز دُر غلتان نمانْد اندر کنار

 

مهمان لب‌تشنه

 

شد چو در میدان بلند از شاه دین         بانگ «هل من ناصر» و «هل من معین»

 

اصغر آمد در حرم در پیچ و تاب         چون دل لیلا، چو گیسوی رباب

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×