دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نقّاشی دل

عجب مدار گر این زلف را، سیاه کشیدم

به هر رقم که زدم، صد هزار آه کشیدم

 

سپاه غم، حشم عقل را کشید به غارت

چو صورتی ز شهنشاه کم‌سپاه کشیدم

 

قلم صنع

یا للعجب! که تشنۀ آب فرات بود

شاهی که خاک درگهش، آب حیات بود

 

شد تشنه‌لب شهید، میان دو نهر آب

با آن که مهر مادرش، آب فرات بود

قطرات عیون

 

ای که به عشقت اسیر، خیل بنی آدمند!

سوختگان غمت، با غم دل خرّمند

 

هر که غمت را خرید، عشرت عالم فروخت

با خبران غمت بی‌خبر از عالمند

عاشق وارسته

 

زندۀ جاوید کیست؟ کشتۀ شمشیر دوست

کآب حیات قلوب، در دم شمشیر اوست

 

گر بشکافی هنوز، خاک شهیدان عشق

آید از آن کشتگان، زمزمۀ دوست دوست

دردمندان عشق

 

رهروانی که ز جان، در طلب جانانند

در سر کوی شهادت، همه سرگردانند

 

تو مپندار که در راه وفا درمانند

دردمندان غم عشق که بی‌درمانند

فلک یا چمن؟

ای کربلا! کنم فلکت نام یا چمن؟

بگْشای گوش و خوش بشِنو گفت‌وگوی من!

 

 چون جای‌گاه ماهی، از آن خوانمت فلک

چون خواب‌گاه سروی، از آن دانمت چمن

 

نقش مراد

 

هوای مشهد سلطان کربلا دارم

مَلَک هوس کند آن را که من، هوا دارم

 

سزد که شمع، چو پروانه بر سرم گردد

سرِ طوافِ شهیدانِ کربلا دارم

گوشه‌ چشمی

خوش آن دلی! که گذر سوی کربلا بکند

مس وجود از آن خاک، کیمیا بکند

 

خوش آن نسیم! که از خاک نینوا آید

خوش آن غریب! که منزل به کربلا بکند

 

بلند بالایی

ای آشنای بلا! کربلا عجب جایی است!

به هر طرف که نظر می‌کنی، تماشایی‌ است

 

به ناله آمده هر سو ز شوق، فاخته‌ای

ز پا فتاده به هر گوشه، سرو رعنایی ‌است

 

 

ماه و مشتری

گر سر کنم، مصیبتی از شاه کربلا

ترسم شرر به عرش زند، آه کربلا

 

لرزد زمین ز کثرت اندوه اهل‌بیت

سوزد فلک ز نالۀ جان‌کاه کربلا

 

تیغ شعاع

 

ای صبح! کز جگر، دم‌ سردی کشیده‌ای

در ماتم حسین، گریبان دریده‌ای

 

ای مهر! اگر تو نیز عزادار نیستی

تیغ شعاع از چه سرا‌پا کشیده‌ای؟

 

تابش سر

 

ای در غم تو ارض و سما خون گریسته!

ماهی در آب و وحش به هامون گریسته

 

وی روز و شب به یاد لبت، چشم روزگار

نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته!

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×