دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
زیارت امّت

چون نوبت شهادت سالار دین رسید

هنگام سوگواری «روحُ‌‌ الامین» رسید

 

پس ناوکی ز شست یکی تیره روزگار

بر سجده‌گاه قبلۀ اهل یقین رسید

 

دادخواه شافع

ترسم دمی که پرسش این ماجرا شود

دامان رحمت از کف مردم، رها شود

 

ترسم که در شفاعت امّت به روز حشر

خاموش از این گناه، لب انبیا شود

 

ستاره زخم

 

شاهی که جان سپُرد و به سر، افسرش نبود

جز خاک گرم کرببلا، بسترش نبود

 

لب‌تشنه جان سپُرد، میان دو نهر آب

گویا که آب، مَهریۀ مادرش نبود

صابران

 

گر در زمانه، واقعۀ کربلا نبود

معلوم، قدْر صبر و عیار رضا نبود

 

سبطی چنین برای فدا، گر نبی نداشت

آسان بدو شفاعتِ روز جزا نبود

 

شور شهادت

 

شوری که حسین بهر شهادت به سرش بود

از روز ازل، کشته شدن در نظرش بود

 

بگْذاشت قدم تا که به میدان شهادت

دل جای دگر، دیده به جای دگرش بود

نامه بنوشتند

 

نامه بنْوشتند تا در کوفه، مهمانش کنند

یا بر او بندند آب و منع از نانش کنند

 

نامه بنْوشتند بر آن کعبه کآرندش نماز

یا صلات‌ جمعه جمع آیند و قربانش کنند

دوستی خدا

آنان‌ که دوستیّ خدا، ادّعا کنند

باید که کار در خورِ این مدّعا کنند

 

بشْکسته شد چو زورق هستی به بحر عشق

بایست تا شنا به محیط فنا کنند

 

دامن کین

 

چون اهل کوفه دامن کین بر میان زدند

دامن بر آتشِ غمِ خلقِ جهان زدند

 

چون هاله، گِرد ماه به یک‌باره اهل‌بیت

صف، حلقه‌وار، گِرد امام زمان‌ زدند

فخر تراب

 

چون بر تراب، جا پسر بوتراب کرد

بس فخر‌ها به عرش الهی، تراب کرد

 

لرزید عرش و غلغله در فرش شد پدید

چون بر تراب، جا پسر بوتراب کرد

قتیل‌گریه

هنوز دشت بلا، خاک مُشک‌بو دارد

که در کنار، جوانان مُشک‌‌مو دارد

 

هنوز تیره نماید به کربلا، خورشید

که در کنار، هزار آفتاب‌رو دارد

 

ریگ‌های گرم

 

از زین فتاد و سر به سر خاک برنهاد

خاکم به سر! چو او به سر خاک، سر نهاد

 

هر جا که سر نهاد بر آن ریگ‌های گرم

از تاب رفت و باز به جای دگر نهاد

 

سهم بلا

 

میزان حُسن و عشق چو با هم قرین فتاد

سهم بلای او به امام مبین فتاد

 

عشقش عنان کشید ز یثرب به کربلا

کوشید تا که کار به «عین الیقین» فتاد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×