دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خورشید مغرب

 

بر این صحرای پُر بیم و هراس، ای مه! متاب، امشب

که دامانت نسوزد از لهیب اضطراب، امشب

 

سزد گر چهره پنهان می‌کنی در هاله‌ی ماتم

که اصغر را نمی‌بینی در آغوش رباب، امشب

 

گل عذارها

 

هر سو فتاده، پیکر آن گل‌عذارها

چون لاله‌های رُسته به هر جوکنارها

 

بر باد رفته‌اند، چو گل‌شاخه‌های سرخ

از بوستان سبز نبی، یادگارها

دل‌واپسی

 

ای اسب بی‌صاحب من! برگرد، کاری ندارم

می‏خواهم این جا نباشی، وقتی که جان می‏سپارم

 

می‏دانی، ای اسب زخمی! هنگام کوچم رسیده ا‌ست

گاه وداع من و توست، دیگر مجالی ندارم

 

چه آمد به سرش؟

 

ذوالجناحا! پدرم رفت و نیامد خبرش

به کجا رفت و چه رو داد و چه آمد به سرش؟

 

به سراغ علی‌ اکبر ز حرم شد بیرون

کشت خود را به یقین، بر سر جسم پسرش

 

مرد نقّاش

 

نرم‌نرمک اسب و زین و یال و گیسویش کشید

خم شد و پا و دوال و چشم و ابرویش کشید

 

مرد نقّاش، اسب را برفیّ و صحرا را کبود

نخل را آشفته‌گیسو، روی در رویش کشید

 

جواب بچّه‌ها

چه تنها می‌رود غمگین به سوی خیمه‌ها! برگرد

پریشان‌یال زخمی! قاصد خون خدا! برگرد

 

نمی‌دانم چه در سر داری؟ امّا خوب می‌دانم

که در‌می‌مانی آن جا از جواب بچّه‌ها، برگرد

 

لالۀ خونین

 

به میدان شهادت چون حسین از صدر زین افتاد

سوم خورشیدِ افلاکِ امامت بر زمین افتاد

 

عزیز جان پیغمبر به خون خویش می‌غلتید

هراسان ذوالجناح و شورشی در ماء و طین افتاد

 

تاج سر

 

در چرخ وجود، محور خورشید است

خاک قدمش تاج سر خورشید است

 

باید که فروغ چشم زهرا باشد

در خانه‌ی ماه، دختر خورشید است

الگو

 

 

الگوی فرشتگان معصوم است او

بر واژه‌ی صبر و عشق، مفهوم است او

 

از خطبه‌ی آتشین او پیدا شد

بانوی قیام، «امّ‌کلثوم» است او

 

عطر نفس

 

خورشید به پای تو جبین می‌ساید

وصف تو، بسی برتر از این می‌باید

 

از هر سخن تو، «امّ‌کلثوم»! به حق

عطر نفس پاک علی می‌آید

مکتوم

 

شب قدری و قدرت مانده مکتوم

میان شیعه هم هستی تو مظلوم

فقط نام تو را بردیم گاهی

فدای غربتت! یا «امّ‌کلثوم»!

 

آیینه‌دار

ای آینه دار پنج معصوم!

در بحر عفاف، دُرّ مکتوم

 

پرورده‌ی دامن ولایت

مظلومه‌ی خاندان مظلوم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×