دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
رأس انور

 

یزیدا! از این رأس انور چه خواهی؟

از این بوسه‌گاه پیمبر چه خواهی؟

 

سری را که زهرا به دامان نهاده

بُریدیّ و دیگر از این سر چه خواهی؟

روز الست

 

نَبْوَد به تن، سری که ندارد هوای تو!

پُر خون بُوَد دلی که نسوزد برای تو!

 

بر جسم چاک‌چاک تو، خلق جهان‌ گریست

پوشیده آسمان، سیه اندر عزای تو

وفا به وعده

 

ای خاک بر سری که ندارد هوای تو!

سنگ است آن دلی که نسوزد، برای تو

 

جان کرده از برای تو، بیگانگان فدا

از گریه‌ کی دریغ کند، آشنای تو؟

جای بوسه

 

دل، ریش شد ز غم، به دلم نیشتر مزن

آتش به خرمن من از این بیش‌تر مزن

 

از داغِ خشکی لب او، چشم‌ها تر است

دست تو خشک! آتش بر خشک و تر مزن

حتّی فرشته

 

من کیستم؟ فروغ سپهر امامتم

نور خدا و معنی سرّ ولایتم

 

هر جا که عشق جلوه کند، حُسن یوسفم

هر جا عفاف پرده کشد، راز خلوتم

شراب و کباب

چون جمله را یزید، به بزم شراب خواست

ساغر گرفت و از دل زینب، کباب خواست

 

پیمانه کرد خالی و از کاسه‌های چشم

زآن تشنگانِ بی‌کس و مظلوم، آب خواست

 

مقام قرب

 

ز شام رفتنِ زینب، مگو دلم چون است؟

«ز گریه مردم چشمم، نشسته در خون است»[i]

 

من از حدیث یزید و سر حسین و عصا

«ز جام غم، می لعلی که می‌خورم، خون است»

شام غم

 

در شام غم، خرابه چو شد، جای‌گاهشان

شد روزشان سیاه، چو بخت سیاهشان

 

هم متّکا و مسند‌شان، خاک بی‌کسی

هم نور‌بخش محفلشان، شمع آهشان

عجب احترامی!

 

از کوفه شد اضافه دو صد، رنج شامشان

دادند در خرابه ز کینه، مقامشان

 

روزش نبود بهر یتیمان، جز آفتاب

جز غم نبود چیز دگر، بهر شامشان

چشم خامه

 

گل باغ ولایت را که جان‌ها برخی نامش

عجب دارم که جا دادند در ویرانه‌ی شامش

 

به زنجیر ستم بستند بازوی عزیزی را

که پوشیده است ایزد، جامه‌ی عصمت بر اندامش

 

شهدا و اسرا

 

شامیان! خون به دل خون‌شده‌ی ما نکنید

این ‌قَدَر ظلم به ذرّیّه‌ی زهرا نکنید

 

بگذارید بگرییم به مظلومی خویش

به سرشک غم ما، خنده‌‌ی بی‌جا نکنید

مهمان راهب

 

ای جمال ملکوتی! که چنین زیبایی

تو مه چارده یا مهر جهان‌آرایی؟

 

ای مه منخسف! آیا ز شبستان که ای؟

کامشب از مهر و وفا، شاهد بزم مایی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×