دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شرمسار حرم

با قدّ رشید خود، وفا را عَلَم است

وز مشک تهی، به سینه‌اش موج غم است

 

از دوری خیمه‌گاه تا مرقد او

پیداست، هنوز شرمسار حرم است

صدای ریزش آب

تیری که به مشک آن وفادار نشست

بَند دل و رشته امیدش بگسست

 

چشمی که نداشت ... آخر از ریزش آب

برخاست صدایی و دل مرد شکست

 

مشک تُهی

هر چند ابوالفضائلم می‌دانند

هر جا ز فتوّتم سخن می‌رانند،

 

امّا خجلم ز روی طفلان، که مرا

با مشک تُهی هنوز سقّا خوانند

 

نرد وفا

مردانه به میدان بلا تاخته‌ای

تا رایت آزادگی افراخته‌ای

 

دنیا چو نداشت پیش تو قیمت، باخت

در نرد وفا، هستی خود باخته‌ای

چشمان شفق

چشمان شفق، حرف تماشا نزند

بر قتلگه تو، پلک بالا نزند

 

خورشید، سراسیمه به مغرب بگریخت

تا ماه رخ تو، چشم او را نزند

مسلخ خون

در موج بلا، مرکب تسلیم براند

در مسلخ خون، دعای قربانی خواند

 

تا گُل گُلِ خون او به گودال چکید

در رگ رگِ خاک، عشق حق ریشه دواند

جوهر خون

از جلوۀ تو، باطل و حق معنا شد

وز تیغ تو، مرز کفر و دین پیدا شد

 

از جوهرۀ خون تو، در متن غروب

پیروزی عشق، تا ابد امضا شد

بگذار رو به آیۀ «لاتقنطو» کنم

خواهم به چشمه سار دو چشمم وضو کنم

دل را به یاد تو، ز گنه  شستشو کنم

 

بار دگر به درگه لطف تو آمدم

تا با سرشک و ماتم دیرینه خو کنم

 

من کیستم که با تو کنم گفتگو، مگر

رخصت دهی که با تو دمی گفتگو کنم

مناجات حسینی

کاش در بندگی‌ات کم نگذاریم دمی

جز به خشنودی تو دل نسپاریم دمی

 

کاش یک ذره ز اعمال علی در ما بود

تا به درگاه تو اخلاص بیاریم دمی

 

دهر، منت کش یک عمر عبادت، ورنه

ما که هستیم که منت بگذاریم دمی

خون نسل عطشان

ترک کعبه می‌گوید کعبه‌زاده‌ای دیگر

سوی بی‌خماری‌ها، مست باده‌ای دیگر

 

راه آسمان‌هارا بی‌بُراق می‌تازد

تا بهشت می‌گیرد راه جاده‌ای دیگر

فدای دو دست اباالفضل

دل من فدای دو دست اباالفضل

به قربان چشمان مست اباالفضل

 

ربود از همه ساقیان گوی سبقت

به چوگان دل، ناز شست اباالفضل

نقطه‌چین

زود بر انگشتر صحرا نگین انداختند

چون عقیق سرخ خود را بر زمین انداختند

 

مثل بارانی که مشتاق است خاک تشنه را

از فراز ناقه‌ها خود را چنین انداختند

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×