دسترسی سریع به موضوعات اشعار
شاه طوس
خواستم تا شبی قلم بزنم
خط سرخی به روی غم بزنم
خواستم تا به یاری خورشید
در سیاهی شب قدم بزنم
تا که مخلوط عشق و عقلم را
باز از نو دوباره هم بزنم
بند دهم گوهرمهر
شه را غریب دید چو عبّاس، با شتاب
آمد به استضائه چو مه پیش آفتاب
گشتند رو به رو چو علمدار و شاه، شد
از این قِرانِ مهر و مه، آشوب و انقلاب
بند چهاردهم گوهر مهر
چون شهسوار عشق روان شد به خیمهگاه
دل پر ز داغ و سینه پر از سوز و درد و آه
فرمود بانوان حرم را برای من
آرید کهنه پیرهنی پاره و تباه
بند اول از ترکیب بند محتشم کاشانی
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است