دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
قیامت موعود

 

افتاد شام‌گه به کنار افق، نگون

خور، چون سر بریده از این طشتِ واژگون

 

افکنْد چرخ، مغفر زرّین و از شفق

در خون کشید، دامن خفتانِ نیل‌گون

فروغ چشم و چراغ دل چهار امام

    

هماره تا که خدا را بود ز خلق سپاس 

درود بر خلف پاک مرتضی عبّاس

 

فروغ چشم و چراغ دل چهار امام

امید یوسف زهرا، حسین خیر النّاس

والله ان قطعتموا یمینی

گردون چرا روی تو را قمر گفت؟

باید تو را از ماه، خوبتر گفت

 

اُمّ‌البنین بالید از این که: زهرا

در روز عاشورا تو را پسر گفت

غیرت عشق

جمال حق ز سر تا پاست عبّاس

به‌ یکتایی قسم، یکتاست عبّاس

 

اگر چه زاده‌ی اُمّ‌البنین است

ولیکن مادرش زهراست، عبّاس

ذخر الحسین

من که جدا گشته ز سوی کبریایم

بنت الوقارم مادر حجب و حیایم

 

من برتر از زن‌های والای بهشتم

من خانه‌دار حضرت شیر خدایم

 

آخرین کفن

زینب بیاور آخرین رخت کفن را

تا که کفن پوشم تن سبز حسن را

 

خالی است جای مادرم تا که ببوسد

لب‌های سرخ یوسف گل پیرهن را

واغربتا!

در این دیار «لا ملجَاءَ لى سِواه»

این جا که نیست غیر از غم و اشک و آه

 

یاران روند، من مانم و قتلگاه

واغربتاه! واقلّت ناصراه!

 

بأبى المهموم

 

غم دین چون داشتى، اى حسین!

قلب محزون داشتى، اى حسین

 

جگرت مىی‌سوخت از تشنگى

دل پر خون داشتى، اى حسین

 

خطّ فرنگی

نو عروس طبع، هر دم، دلربایی می‏‌کند

از حجاب فکر بکر، او خودنمایی می‏‌کند

 

گاه عاشق می‏‌شود، گه پارسایی می‌‏کند

جان خود را بر گل نرگس، فدایی می‏‌کند

 

شاه بیت وجود

چند دلا! روز و شب، در این سپنجی سرا

ندیم حرصی و آز؟، اسیر نفْس و هوا؟

 

به چشم عبرت ببین کز این دیار فنا

بسیج عقبی کنند، به هر صباح و مسا

 

 

قطار از پی قطار

رسید از صبا خبر که شد موسم بهار

چمن‏ها، پر از نشاط، دمن‏‌ها پر از نگار

 

ز هر سو زمرّدین، در و دشت و جویبار

گل و سنبل و سمن، قطار از پی قطار

 

شرم

 

ماهی من سوی آب، راه ندارد

بهر تلظّی به سینه، آه ندارد

 

لاله‌ی من بس که داغ تشنه‌لبی دید

جز لب خشکیده و سیاه ندارد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×