دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عمامۀ سبز

از جلوۀ گل‌های جهان، کاسته شد

عذر مه و مهر و اختران، خواسته شد

 

چون بست به سر، حسین، عمامه سبز

«گل بود و، به سبزه نیز، آراسته شد!»

چشم دریازده

دستی که ز موج علقمه کام گرفت

افتاد جدا و دست حق نام گرفت

 

چشمی که ز عکس موج، دریازده بود

با تیر به خون تپید و آرام گرفت

غرق عطش

اوج عطش از لعل  تو خوانده‌ است فرات

ندز لب تو، اشک فشانده‌ است فرات

 

زان روز که تصویر لب خشک تو دید

غرق عطشت هنوز مانده‌ است فرات

دست قلم

در حُلّۀ خون، دیدۀ سقّای حسین،

شد زائر گردی ز کف پای حسین

 

دست قلمش به جوهر خون بنوشت

بشکسته خطی، به وصف بالای حسین

رگ مشک

تا از رگ مشک، باز شد جویی چند

لرزید دل اهل حرم بَند به بَند

 

همراه طنین ریزش آب به خاک

در خیمه، نوای «العطش» بود بلند

مویۀ العطش

برخواند برادر و دل از غیر گسست

بی‌دست و سر و چشم، به راهش بنشست

 

پیچید چو بانگ «وا اخا»یش به حرم

با مویۀ «العطش»، دل خیمه شکست

شیرازۀ صبر

در غربت شام و کوفه، نام‌آور عشق

همزاد بلا، مادر غم، خواهر عشق

 

با موی پریشان شده، شیرازۀ صبر

با قدّ خمیده، سایه‌ای بر سر عشق

 

روح ملکوتی

در کام تو، ذوالفقار حیدر به نیام

در خطبۀ تو، گرمی صد شعله پیام

 

هر چند به خاک غم نشسته‌ست دلت

روح ملکوتی تو در اوج قیام

 

جوشن صبر

ای جسم کبود گشته‌ات، جوشن صبر

وی خیمه‌گه سوخته‌ات، مأمن صبر

 

تا حفظ شود ز چشم زخم غم‌ها

نام تو شده است حرز بر گردن صبر

 

پژواک خطابه

ای صبر تو، چاک کرده پیراهن غم

وی عزم تو، آتش زده بر خرمن غم

 

پژواک خطابه‌های تو محو نمود

از ساحت پاک حنجرت، شیون غم

صاعقۀ خطابه

ای صبر تو، تازیانه بر پیکر ظلم

وی زخم اسارت تو، بر حنجر ظلم

 

چون صاعقۀ خطابه‌ات شعله کشید

باقی نگذاشت غیر خاکستر ظلم

خلیل نینوا

گر جسم تو، سوده گشت در هاون صبر

روح تو ببخشید توان بر تن صبر

 

پیداست، خلیل نینوای عشقی

ای سینۀ آتشین تو، گلشن صبر

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×