دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
حرف دل آب

لب‌های لبِ آب صدا می‌زد آب

حرف دل آب را کجا می‌زد آب؟

 

وقتی که ابالفضل به دریا زد و رفت

چون طفل رباب دست و پا می‌زد آب

قیمت

آن روز که آمدند و دیدند مرا

با قیمت عشقشان خریدند مرا

 

دیدند که در وجود من عباس است

از بهر حسین آفریدند مرا

برایم بنویس

ممنون توام، غم تو روزی من است

برپایی ماتم تو روزی من است

 

با دست قلم شده برایم بنویس

هر سال محرّم تو روزی من است

خطبه

در تشت طلا بود سر سردارش

زنجیر گران، به پیکر تبدارش

 

از خطبۀ آتشین «سجّاد»، یزید

شد نادم و گریه کرد بر کردارش

شهید زنده

دژخیم ز بغض، زرد رخسارت خوانْد

در اوج شکوه بودی و، و خوارت خوانْد

 

ای سبزترین شهید زنده «سجاد!»

«بیمار»، کسی بود که بیمارت خوانْد!

 

گواه

ای کرب و بلای دیده و دل، وطنت

آماجگه تیر شقاوت، بدنت

 

گفتی پسر علی و ننگ سازش؟

خورشید سر نیزه، گواه سخنت!

سرافرازی

روزی که ستم، دست درازی می‌کرد

با خنجر، حنجر تو، بازی می‌کرد

 

وقتی که سرت به منبر نیزه نشست

دیدند که نیزه، سرفرازی می‌کرد!

 

جبرئیل

خورشید، ز پشت زین به زیر آمده بود

در گودی گودال، اسیر آمده بود

 

آمد که شود حائل «شمر» و گودال

افسوس! که «جبرئیل» دیر آمده بود!

ملائک

  

مه، جلوه‌گر از چهرۀ نورانی تو

خورشید، خجل ز پرتوافشانی تو

 

گودال و، «تَنَزَّلُ الْمَلائِک، فیها!»

عرش آمده در فرش، به مهمانی تو!

  

غروب

مَه، خنجر آبدیده را می‌مانَد

شب، یاغی آرمیده را می‌ماند

 

غلتیده به خون میان گودال غروب

خورشید، سر بریده را می‌مانَد!

خورشید خونین

در خون و غبار، نرگس مستش بود

بر سینه نشسته، دشمن پستش بود

 

وقتی که ز گودال بیرون آمد «شمر»

خورشید به خون نشسته در دستش بود!

 

داغ گل

قربان مرام و پیکر بی‌سر تو

سرها به فدای سر بی‌پیکر تو

 

از داغِ گل و قبیلۀ سوختگان

داریم دلی، چو «پهلویِ» مادر تو!

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×