دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دل و دست

دل و ساحل، دل و دریا، دل و دست دل و تنهاترین سقا، دل و دست

فدای غربت خواهر دل و جان فدای قامت مولا، دل و دست

 

ای رود

تو احساس مرا دریاب ای رود لبم را تر نکن از آب، ای رود

تو که دستی نداری تا بیفتد به سوی خیمه‌ها بشتاب ای رود!

 

ناتمام

برادر تشنه کام و مشک در دست به دل شوق امام و مشک در دست

به سوی خیمه‌ها راهی شد اما... دوبیتی ناتمام و دست بر خاک

 

فدای اصغر

نوشتم پر، کبوتر شد دوبیتی

نوشتم لاله، پرپر شد دوبیتی

 

نوشتم آب، لب‌هایش ترک خورد

فدای کام اصغر شد دوبیتی

 

دوبیتی

نوشتم مشک، سقا شد دوبیتی

دو قطره اشک بابا شد دوبیتی

 

نوشتم زخم، مشک از دوشش افتاد

دو دست روی شن‌ها شد دوبیتی

 

بیفتد...

تمام آسمان شاید بیفتد

عموی مهربان شاید بیفتد

 

نباید می‌نوشتم آب، سقا

به یاد کودکان شاید بیفتد

 

نباید...

نوشتم سر، نباید می‌نوشتم

گل پرپر، نباید می‌نوشتم

 

نوشتم نیزه، مثل خیمه‌ای سوخت

دل خواهر، نباید می‌نوشتم

 

باران

من و تا جمعۀ موعود باران

دوتا چشم و هزاران رود، باران

 

تمام کربلا را آب می‌برد

اگر دست دل من بود باران

 

سوغات

تا باد گره گشای زلف چمن است   

بر سینۀ لاله، داغ گل‌های من است

هجده یوسف اگر چه از دستم رفت  

سوغات من از سفر، همین پیرهن است

 

گلخروش

ای پرچم کربلا به دوشت، زینب

 فریاد علی است گلخروشت، زینب

هفتاد و دو داغ را تحمل کردی  

قربان دل بنفشه پوشت، زینب

 

برای علمدار کربلا

 

از دست تو آب، آبرو پیدا کرد  

مهتاب دل بهانه جو پیدا کرد

دست تو به آب خورد و خورشید فرات  

در دستت فرصت وضو پیدا کرد

 

دیدار غروب

بر سر سینه‌ی غمبار غروبش می‌رفت

تا گودی گلزار غروبش می‌رفت

 

هر بار به دیدار طلوع آمده بود

این بار به دیدار غروبش می‌رفت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×