دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بی خبر

رسید و بی خبر بارید باران هزاران چشم تر بارید باران

شب دلتنگی من یادتان هست؟ از آن هم بیشتر بارید باران

 

 

باران اشک

رسید و خیس آبم کرد باران دچار التهابم کرد باران همین که شانه خالی کردم از اشک دوباره انتخابم کرد باران

 

غم از جنس محرم

غم از جنس محرم داشت باران هزاران قطره ماتم داشت باران

میان دستۀ زنجیرزن‌ها به روی شانه پرچم داشت باران

 

باران

هزاران چشم اشک آلود، باران دوتا دست و تن یک رود، باران

همین دیشب میان هیئت ما یکی از سینه زن‌ها بود باران

 

دشت لاله

دوباره پرپر یک دشت لاله به روی نی سر یک دشت لاله

من و باران، من و مشتی دوبیتی من و چشم تر یک دشت ل ا ل ه

 

ردیف باران

نگاهی تر، دلی غمدیده دارد دو دسته اشک‌های چیده دارد

ردیفش گرچه باران است، اما دوبیتی هم لب خشکیده دارد  

دست سقا

دلم رود است و دریا چشم‌هایم فدای دست سقا چشم‌هایم

هزاران قطره باران می‌فرستم برای خیمه‌ها با چشم‌هایم

 

عمو

هم از درد و غم می‌نویسم

هم از باران نم نم می‌نویسم

سه تا حرف

ع

م

و

را در دوبیتی

جدا افتاده از هم می‌نویسم

 

فراموشی

چرا از یاد بردی نینوا را

نبوسیدی زمین کربلا را

 

چرا وقتی عطش بارید، باران

رها کردی دل گنجشک‌ها را

 

یک خیمه آتش

نگاه آخرم بارید و تو نه

دو چشم آخرم بارید و تو نه

 

دلم یک خیمه آتش بود، باران

گلوی اصغرم بارید و تو نه

 

تو باران نیستی

نه تنها لحظۀ پرواز بارید

تمام عمر با اعجاز بارید

 

تو باران نیستی، باران کسی بود

که دست از دست داد و باز بارید

باران ناآرام

رسید و دست‌هایش نقطه‌چین بود

علم بر دست و دستش بر زمین بود

 

چه ناآرام می‌بارید باران

دل هر قطره یک ام‌البنین بود

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×