دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
برگشته زینب...

دگر این کاروان یاسی ندارد که با خود شور و احساسی ندارد

بیا ام البنین، برگشته زینب ولی افسوس عباسی ندارد

بانوی روضه‌خوان

این بانوی روضه‌خوان دلش پر شرر است از مرحمت همسر خود با خبر است

 شاید که دم مرگ ببیند او را تا لحظۀ ارتحال دو چشمش به در است

شهادت را به خونت زنده کردی

شـرف را تـا ابـد پاینده کردی شهادت را به خونت زنده کردی

تسلـی تـا دهـی قلب پدر را به پیش تیر قاتل خنده کردی

آن روز تمام کوفه را لرزاندی

از دیده اگر چه خون دل افشاندی

آن روز تمام کوفه را لرزاندی

 

ای دخت علی! هیمنۀ کوفی‌ها

می‌ریخت به هر خطابه که می‌خواندی

ز گهواره تا گور

چو آن روز روز سیاهی نبود

که فرصت به قدر نگاهی نبود

 

گلوی تو در کربلا درس گفت

ز گهواره تا گور راهی نبود

تا قتلگه

در رفتن با شتاب چون تیر شدی

برگشتی و قد کمان چو شمشیر شدی

 

تا قتلگه عمه مگر عمری راه است؟

در رفتن و آمدن چرا پیر شدی؟ 

داغ سنگین

این داغ بزرگی است، جگر می‌فهمد

سنگین‌تر از آن نیست، کمر می‌فهمد

 

افتاد علی اکبر و... بابایش...وای

باید که پدر شوی، پدر می‌فهمد

 

نامۀ عاشورا

ثبت است به خون، چکامۀ عاشورا

 فرض است به ما ادامۀ عاشورا

 

در هاله‌اى از عشق و یقین پایان یافت

 با نام رقیّه، نامۀ عاشورا

 

عنایت

ای آنکه نظر به نیمۀ پُر داری

یک سنگ، میان اینهمه دُر داری،

 

ناخالصی‌ام را به عنایت بردار!

آنگونه عنایتی که با حُر داری

 

آینۀ شکسته

 

آیینه‌ای که از غم بابا شکسته بود

پهلو کبود، کنج خرابه نشسته بود

 

از غصه‌ها جگرش را نظاره کن

مثل تمام پیکر بابا گسسته بود

 

بهانه

سلام کرد و نشان داد جای سلسله را

چه بی مقدمه آغاز می‌کند گله را

 

نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی

بهانه کرد فقط طعنه‌های حرمله را

 

بهشت من

عاشقی کردم که مجنونم کنند

خاک تو آغشته با خونم کنند

 

عشق تو باشد بهشتم یا حسین

تـرسم از این است بیرونم کنند!

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×