دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شرط بندگی

 

بود در کرببلا حرّی دلیر

رادمردی بس شجاع و شیرگیر

 

روز رزم از بس که او چالاک بود

در دل گُردان ز بیمش، باک بود

گرفتار آزاد

یاد دارم عزّتی نو‌یافته

از گنه‌کاری ز حق رو‌تافته

 

آن‌ که ایزد از سفالش ساخت دُر

شد رها از دام دیو و گشت حر

 

تقدیم خلوص

نور فیض حق چو رخشیدن گرفت

همّت شه، جرم بخشیدن گرفت

 

حر که بسته بر میان، شمشیر رزم

جذبه‌ای زآن نور آوردش به بزم

 

بشیر غیب

خواست حر تا سوی شه تازد به جنگ

کرد در عین شتابیدن، درنگ

 

گفت: هان! لختی بیندیش و ببین

تا تو را با کیست اینک قصد کین

 

داس خونین

مرا هلال محرّم چو داس خونین است

که ماه غرقه به خون گشتنِ شه دین است

 

زمان شادی آل زیاد و مروان است

اوان گریه و اندوه آل یاسین است

 

کاروان سالار

از جگر نالید«کلثوم» ملول

کای مدینه! هان! مکن ما را قبول

 

از تو ما روزی که بربستیم بار

هم‌عنان بودیم با اهل و تبار

 

هم‌سنگر زینب

ای زینب دوّم محمّد!

زهرای دگر به بیت احمد

 

چون خواهر خویش، هست زهرا

قرآن علی به دست زهرا

 

شهر محنت

 

در ورود شام با شمر لعین

این چنین گفت «امّ کلثوم» حزین:

 

ما اسیران، عترت پیغمبریم

پرده‌پوشان حریم داوریم

وقت رجعت

چون که گردیدند با احوال زار

آل عصمت، عازم شهر و دیار

 

وقت شد تا عترت شاه حجاز

از اسیری در وطن گردند باز

 

شیرزن

«امّ کلثوم»، علی را دختر

زهره را انجمن‌آرا اختر

 

میوۀ قلب رسول الله است

چه کس از مرتبه‌اش، آگاه است؟

 

مردم رسوا

چراغ بزم عترت، «امّ کلثوم»

گل خورشیدفطرت، «امّ کلثوم»

 

درون محمل از داغ شقایق

سخن سر کرد از باغ شقایق

 

 

حادثۀ عشق

دیدۀ «کلثوم» به یثرب فتاد

خسته شد از درد و ز پای ایستاد

 

ناله زد آن بلبل باغ وفا

از غم هجر گل و خار جفا

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×