دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ریزه‌ی الماس

زینب آمد دست طفلانش به دست

کز تواَم با آن‌چه‌ام در دست، هست

 

این دو از بهر فدا آماده‌اند

دو غلام تو، نه خواهر‌زاده‌اند

 

غزالان حرم

دید چون زینب به دشت نینوا

مانده بی یاور، حسینش از جفا

 

کرد بهر یاری‌اش، آن ممتحن

هر دو طفل خویش را در بر، کفن

 

غیرت خورشید

 

نام نیکوشان «محمّد» بود و «عون»

مثلشان دیگر ندیده چشم کون

 

جدّ ایشان، جعفر طیّار بود

مام، دخت حیدر کرّار بود

 

ابر بلا

دید زینب، دختر میر عرب

یکّه و تنهاست، شاه تشنه‌لب

 

در صدف پرورده دو یکتاگهر

دو گهر از جان پاک، ارزنده‌تر

 

دو هم‌رکاب

چون به «ذات‌العرق»، شه کردی نزول

یافت بر حضرت، یکی نامه وصول

 

نامه از عبداللَّه بن جعفر است

آن که بر زینب، گرامی‌شوهر است

 

 

کوکب ازهر

در شهادت، قرعه‌ی دیگر زدند

قرعه با نام بنی‌جعفر زدند

 

شد «محمّد» پور عبداللَّه بلند

تاخت در میدان جان‌بازی سمند

 

 

آوای رجز

 

باز سینای دلم را طورهاست

باز در نای وجودم، شورهاست

 

کیست کاین‌سان در تکلّم با من است؟

با من است این یار پنهان، یا من است؟

جان به کف

باز یاد آمد مرا، ای اهل دین!

از «غلام ترک» زین‌العابدین

 

او که شمع محفل اهل ولاست

هر دل پاکی به یادش، کربلاست

 

محرم اسرار

 

چون به «دارالعشق»، یعنی کربلا

بار افکندند ارباب ولا

 

هر که از آن وعده‌گاه افتاد دور

عشق کردش جذب تا یابد حضور

نیکونهاد

 

روز عاشورا چو قوم دین‌تباه

حمله‌ور گشتند بر خرگاه شاه،

 

گرم شد بازار هفتاد و دو تن

مشتری، ‌حق؛ جنس،‌ جان؛ جنّت، ‌ثمن

 

جان‌فروشان

سنگ می‌بارد چو باران ز آسمان

تنگ بر «عابس» شده کار جهان

 

دست بُرد و خود از سر برگرفت

هم‌چو آتش، پای تا سر درگرفت

 

محرم اسرار

 

بشْنوید، ای دوستان خوش‌خصال!

از «حبیب بن مظاهر» شرح حال

 

فیض دیدار رسول ذوالجلال

شد نصیب او چو ارباب کمال

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×