دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
هاتف غیب

چون ز کعبه شد، عزیز مصطفی

ره‌سپر، سوی دیار کربلا

 

کاروانش را سراسر بر ملا

دم‌به‌دم پیک بلا می‌زد صلا

 

پروانگان سوخته

 

ای هواخواهان جان‌باز حسین!

هم‌دم و هم‌راه و هم‌راز حسین!

 

ای ز جان‌بگْذشتگان کربلا!

ای به خون‌آغشتگان کربلا!

وصف هفتاد و دو تن

 

بر سرم افتاده هفتاد و دو شور

در دلم افتاده هفتاد و دو نور

 

می‌سزد هر لحظه هفتاد و دو بار

بر لب آرم وصف هفتاد و دو یار

بستان عشق

چون به دشت کربلا، سلطان عشق

مانْد تنها در صف میدان عشق

 

لشکر غم، حمله‌ور از شش طرف

دشمنان از چار جانب بسته صف

 

 

بزم‌آرا

بزم‌آرای قضا در کربلا

چون صلا زد عاشقان را بر بلا

 

تشنگان باده‌ی جام الست

آن بلا‌جویان مست می‌پرست،

 

بیدار قرون

 

کربلا، آیینۀ عشق خداست

در نماز مِهر، خاکش مُهر ماست

 

خیمه‌ها در آن به عشق افراختند

زین سبب آتش در آن انداختند

منای ذبیحان

یادم آمد باز دشت کربلا

آه! آه! از سرگذشت کربلا

 

کربلا یعنی ذبیحان را منا

غرقه در خون در وی آل مصطفی

 

 

هفت شهر عشق

کربلا! ای در مذاق اهل ذوق!

شعرِ سرشار از شعور و شور و شوق

 

ای بهین مضمونِ بکرِ شعرِ ناب!

معنی آیینه و مفهوم آب

 

هفتم آسمان

 

کربلا! ای جنّت‌المأوای ما!

ای بهشت خلد و روح‌افزای ما!

 

زائرانت، قدسیان خوش‌سرشت

خادمانت، حور و غلمان بهشت

عهد نخست

بود در پیمان حق، آن شاه عشق

تا زند در کربلا، خرگاه عشق

 

شه به پیش و هم‌رهان او ز پی

چون «بنات‌النّعش»، دنبال جدی

 

عبیرافشان

ای زمین کربلا! دل‌شاد زی

تا قیامت زآن سبب، آباد زی

 

قبّه‌ی عزّت به گردون کن بلند

هم بر آن پیرایه، مهر و ماه بند

 

مدفن قربانیان

شه فرود آمد به دشت کربلا

گفت پس با آن زمین پُربلا:

 

ای زمین! ای تربت عنبرسرشت!

ای به رتبت، برتر از خاک بهشت!

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×