دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خادم افتخاری

نام تو را بردم زمستانم بهاری شد

در خشکسالی دلم صد چشمه جاری شد

 

بعد از زمانی که گدایی تو را کردم

دار و ندار من عجب دار و نداری شد

هر لحظه فطرس آمده پابوسی شما

گلدسته‌های مرقدتان پایه‌های عرش

فانوس‌های ساحل بی‌انتهای عرش

 

بر ساحت ضریح تو انس و ملک دخیل

آیینه‌کاری حرمت کار جبرئیل

 

هفت شهر عشق

کربلا! ای در مذاق اهل ذوق!

شعرِ سرشار از شعور و شور و شوق

 

ای بهین مضمونِ بکرِ شعرِ ناب!

معنی آیینه و مفهوم آب

 

هفتم آسمان

 

کربلا! ای جنّت‌المأوای ما!

ای بهشت خلد و روح‌افزای ما!

 

زائرانت، قدسیان خوش‌سرشت

خادمانت، حور و غلمان بهشت

سفینه‌النّجاه

 

هر چند که چشمه‌ی حیات است، حسین

لب‌تشنه، لب آب فرات است، حسین

 

غم نیست اگر غرق گناهیم همه

چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین

 

دفتر عشق

چون روز حسین در جهان، روزی نیست

جز دفتر عشق او، خودآموزی نیست

 

زآن روز و از این عشق نباشد آگاه

آن کس که به دست او، جهان‌سوزی نیست

 

 

مَحرم دل، حضرت زینب کبرى (س)

 

که باشد در شدائد هم‌دم دل؟

به جز جانان که باشد محرم دل؟

 

امید وصل چون آبى بر آتش

کند تأثیر در آه و دم دل

غوغاى نهفته

آمد آن که چون به دنیا آمد

دنیایى به شور و غوغا آمد

 

در جانش نهفته غوغایى بود

تا بر پا کند به دنیا آمد

 

خطّ فرنگی

نو عروس طبع، هر دم، دلربایی می‏‌کند

از حجاب فکر بکر، او خودنمایی می‏‌کند

 

گاه عاشق می‏‌شود، گه پارسایی می‌‏کند

جان خود را بر گل نرگس، فدایی می‏‌کند

 

ملکۀ روم

 

بلبل طبعم ز نو، کرد به بُستان گذار

 تا بسرایم یکی معجزه، هان! گوش دار

 

هست ز اعجازِ آن منبع نور خدا

 که نُه ولی را بُوَد، در این جهان، یادگار

 

 

آبروی بهشت

سحر، چو مهر ز خوابِ گرانِ شب، برخاست

ز پشت کوه، بر آمد، سپهر را آراست

 

دوباره سفرۀ انوار خویش را گسترد

تمام عالمیان را کنار آن خوان، خواست

 

به هر که یافت، در آن بزم نور، فیض حضور

بداد مژده که فرخنده، عید اهل ولاست

شاعر افگار

آن تُرک سلحشور که غوغای قیامت،

بنْموده عیان از رخ و زلف و قد و قامت

 

عشّاق وِرا بهره، نه جز آه و ندامت

از تیر نگاهش، نه کسی رَسته سلامت

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×