دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
أین الحبیب؟

دست در دست باد می‌‌ریزد

به روی شانه گیسوان سپید

موج در موج می‌‌تراود نور

از دو چشمش، دو چشمۀ خورشید

 

پرستوی یتیم

روی دشتی از خون

روی تلی از خاک

ایستاده به تماشای عمو

می‌وزد باد و رخ سوخته‌ای می‌‌سوزد

می‌وزد باد و ترک‌های لبش شعله‌ور است

 

عباس می‌‌شوم علمم را بیاوری

 

با عمه گفت: کشت مرا سوز این نفس

من را بزرگ کرده برای همین نفس

با آخرین توانم و تا آخرین نفس

 

نگاه لطف او به ما علی الدوام می‌‌رسد

به سوی یار از ندارها سلام می‌‌رسد

خوشیم این سلام‌ها به آن امام می‌‌رسد

 

شدیم بی نصیب از نظارۀ رُخش، ولی

نگاه لطف او به ما علی الدوام می‌‌رسد

 

صدای هلهله و تشنگی و کاسۀ آب

میان حجره غریبانه دست و پا می‌زد

همان که روضه‌اش آتش به جان ما می‌زد

 

میان اشهد خود گاه یا رضا می‌گفت

و گاه مادر مظلومه را صدا می‌زد

 

روضه دارد می‌‌رود از کربلا سمت دمشق

ماه باشی، روز و شب در آسمان باشی اگر

لحظه لحظه، روشنی بخش جهان باشی اگر

 

روضه‌ات یکجور دیگر می‌‌شود، در حجره‌ات

خود ولی عهد سلطان زمان باشی اگر

 

آب همچون کربلا در خانه‌ات نایاب شد

ای که بر جودت سلیمان نبی رو می‌‌زند

روبروی گنبد تو نوح زانو می‌‌زند

صحن و ایوان تو را جبرئیل جارو می‌‌زند

شمع عمرت در جوانی از چه سو سو می‌‌زند؟

 

جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت

باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده

باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده

 

اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید

وسط حجره جواد است، به سر افتاده

 

بوی کربلا

در سینه دوباره ابتلا می‌آید

غم باز به اردوی ولا می‌آید

 

دل‌‌های شکسته کاظمینی شده است

اینجاست که بوی کربلا می‌آید

 

آفتاب قدیمی دنیا

ای ز روی تو روی حق پیدا

آفتاب قدیمی دنیا

 

ای که دریاست پیش تو قطره

ای نمی از کرامتت، دریا

 

آه! حرف سفر نزن اینقدر

نالۀ وا جگر نزن اینقدر

جگرت را شرر نزن اینقدر

 

با صدای نفس نفس زدنت

پشت در بال و پر نزن اینقدر

 

ارث قبیله

ارث قبیله است که هرکس جوان‌تر است

مویش سفید گشته و قدش کمان‌تر است

 

این بیست و پنج سال که سنی نمی‌شود

اما بهار عمر شما پر خزان‌تر است

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×