دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گرفته‌اند ز عباس درس مردی را

گرفت شانه به دست و کشید بر سرشان

گلاب زد به سر گیسوی معطرشان

 

لباس رزم، ولی نه کفن به تن پوشاند

حنا کشید به دستان شیرپرورشان

 

قصیدۀ طفلان حضرت زینب سلام الله

هر‌که دنبال تو، اوج سحرش بیشتر است

اثر آه دل شعله‌ورش بیشتر است

 

از حرم آمده‌ام با تو بگویم هرکس

بیشتر دل ببرد، در به درش بیشتر است

 

از جنس نور

یکباره از تعلق دنیا رها شدی

خاک تو پاک بود و چنین کیمیا شدی

 

در تو طلوع کرده یقین دوبار‌ه‌ای

از جنس نور بودی و محو خدا شدی

 

ساقی من، شکسته سبوی مرا ببوس

کنج خرابه، سوخته موی مرا ببوس

تو محرمانه سرّ مگوی مرا ببوس

 

مثل لب تو خورده ترک دور چشم من

ساقی من، شکسته سبوی مرا ببوس

 

سیل اشک‌

حس می‌‌کنی زمین و زمان گریه می‌‌کنند

وقتی که جمع سینه‌زنان گریه می‌‌کنند

 

«باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟»

در ماتم تو، پیر و جوان گریه می‌‌کنند

 

طوفان‌سوار

زین دو، طوفان‌سوار می‌‌سازد

مرد روز شکار می‌‌سازد

 

زلفشان را به شانه می‌‌ریزد

چند تا آبشار می‌‌سازد

 

کبوتر

وقتی کسی ز جان خودش دست می‌کشد

از هستی و جهان خودش دست می‌کشد

 

وقتی که آفتاب دلش می‌‌کند غروب

از ماه آسمان خودش دست می‌کشد

 

دو شیر ژیان

خالی از عشق هرچه غیر از دوست

دست در دست مادر آمده‌اند

این دو سرباز، این دو شیر ژیان

پا که هیچ است، با سر آمده‌اند

 

این‌ها دو بال جعفر طیار هستند

یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم

پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم

 

یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم

این بار می‌خواهم به پای تو بیفتم

 

رستخیز ناگهان

وادی به وادی می‌‌روم دنبال محمل

آهسته‌تر ‌ای ساربان، دل می‌‌بری، دل

 

اشک ملائک می‌‌چکد از کهکشان‌ها

پیچیده در هفت آسمان بانگ سلاسل

 

این بار هم سه‌شعبه...

چسبیده است سینه به سینه به دلبرش

افتاده است پیکر او روی پیکرش

 

روی هزار و نهصد و پنجاه زخم بود

از تیغ و داس و نیزه و خنجر سراسرش

 

طفل یتیم، حس یتیمی نداشته

بر روی خاک، بال و پر خویش می‌‌زند

دارد دوباره او به سر خویش می‌‌زند

 

طفل یتیم، حس یتیمی نداشته

حالا عجیب بر جگر خویش می‌‌زند

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×