دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
در ذکر شهادت حضرت علی اصغر (ع)

بازم اندر مهد دل طفل جنون

دست از قنداقه می‌آرد برون

 

مادر طبع مرا از روی ذوق

خوش درآرد شیر، در پستان شوق

بر کینه‌های کهنه ز حیدر اضافه شد

بر کینه‌های کهنه ز حیدر اضافه شد

به بغض‌ها ز فاتح خیبر اضافه شد

 

تا گفت علی منم، نوۀ مرتضی علی،

دیدم که چله‌چله به لشکر اضافه شد

قدت شبیه قامت سقا شده، ببین!

چشمی که بسته‌ای به رخم وا نمی‌شود  یعنی عمو برای تو بابا نمی‌شود  ای مهربان خیمه، حرم را نگاه کن  عمه حریف گریۀ زن‌ها نمی‌شود   

احلی من العسل

شبیه بارش فریادها با ذکر «یا رب»ها

عطش می‌ریخت بر روی زمین از خشکی لب‌ها

 

زمین می‌سوخت در تب، عاشقان در تاب بی تابی

تماشایی است طرز سوختن در تابها، تبها

 

 

گلستان پرپر

اگرچه گلستان تو پرپر است جهان از نگاه تو زیباتر است جهان از نگاه تو صبحی زلال که پاشیده از حنجر اصغر است  

مرگ در کامم عموجان از عسل شیرین‌تر است

این پسر در عرصۀ ایثار بر یاران سر است آنکه سرداران عالم را امام و سرور است

 

قاسم لب تشنه آن سرباز کوچک آن شهید قبله حاجات عشاق شکسته ساغر است

دریای عطش (بند چهارم)

ما لشگر عشقیم ولی دیر رسیدیم

ما گرچه جوانیم ولی پیر رسیدیم

 

بعد از اثر داغ کبودی به گل یاس

بعد از اثر قبضۀ شمشیر رسیدیم

 

بعد از غزل کوچۀ افروخته و در

بعد از تب حقّ و تب تکفیر رسیدیم

 

چو آب رفته‌ای و چون شراب برگشتی

گُلی که رفته‌ای، امّا گلاب برگشتی

چو آب رفته‌ای و چون شراب برگشتی

 

ستارۀِ حرمم بوده‌ای تو تا دیشب

قَدَت کشیده شد و ماهتاب برگشتی

باید برای خود جگری دست و پا کنم

طفلی اگر بزرگ شود با کریم‌ها

یک روز می‌شود خودش از کریم‌ها

 

عبدلله حسین شدم از قدیم‌ها

دل می‌دهند دست عموها یتیم‌ها

 

طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا

تو هم عمو شدی گره‌ای وا کنی مرا

 

 

صّل علی حر!

سد کرده‌ای از کینه چرا راه مرا حر؟!

از جان من امروز چه می‌خواهی یا حر!

 

هر بار کسی آمد و پیکی ز بلا داشت

این بار چه آورده‌ای از معرکه، ها! حر!

 

در دست تو شمشیر نمی‌بینم انگار

بی اسب و سلاح آمده‌ای جانب ما، حر!

شادمان باش! حسین از تو رضایت دارد

این چنین خواست خدا نام تو را حر باشد

کاخ‌ها در نظرت پاره‌ای آجر باشد

 

آه آنقدر بزرگی که شهادت می‌خواست

دل بی تاب تو از کرب و بلا پر باشد

دریای عطش (بند دوم)

پر می‌زند از سمت زمین تا به هوا خون این رنگ دل‌آزار ِغروب است و یا خون؟

 

بر بال ملائک قلمِ سرخ کشیدند

بر قامتِ خورشید نوشتند تو را خون

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×