دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بعید نیست شغالان به شهر پای نهند

دگر چه باغ و درختی؟ بهار اگر برود

چه بهره از دل دیوانه؟ یار اگر برود

 

حجاز، بر قدِ سروِ که تکیه خواهد کرد؟

به سوی دشت طف آن کوهسار اگر برود

 

برخاست شعله‌های ستم از همان نشست

وقتی که ماه مهر تو در آسمان نشست تصویر تشنگی به رخ کهکشان نشست  آخر به خضر و چشمۀ آب بقا رسید هر عاشقی به معرکه تا پای جان نشست  

پرواز را روشنگری می‌کرد خورشید

روزی که دین را یاوری می‌کرد خورشید از خالق ِ خود دلبری می‌کرد خورشید

باید وصیت‌نامه از خون می‌نوشت و اندیشه‎‌ها را رهبری می‌کرد خورشید  

آه! هفتاد و دو تکه شده قلب قرآن

خاک ، آتش زده پیراهن خونینش را باد خم کرده از آن سو، کمر دینش را

آه! هفتاد و دو تکه شده قلب قرآن آیه آیه به زمین ریخته یاسینش را  

کوتاه سروده
ستون عرش

نزدیک شد آسمان بیفتد به زمین

یک مرتبه کهکشان بیفتد به زمین

دستان بریده‌ات ستون عرش است

 نگذاشت که ناگهان بیفتد به زمین

 

 

به بوی گندم ری، در تنور کربلا ماندیم

سبو افتاد، او افتاد، ما ماندیم، واماندیم  روان شد خون او بر ریگ صحرا، رفت، جا ماندیم  فرو رفتیم تا گردن به سودای سرابی دور  به بوی گندم ری، در تنور کربلا ماندیم   

گریه‌های خداست یا باران؟

ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران  در خیالش دوباره می‌بارید، روی لب‌های خیمه‌ها، باران 

در هیاهوی گرم و مبهم باد، نیزه در نیزه عشق رفت از یاد  یک سبد گل میان دشت افتاد، باد فریاد شد: بیا باران !  

یک نفر نیست به این مرد بگوید نامرد

داد زد ها ... سر از این خاک کجا بردارد کیست آیا قدمی سمت خدا بردارد؟

خیمه زد روی پدر، رو به جماعت پرسید یک نفر نیست که بابای مرا بردارد؟

 

مانند ماه علقمه باب الحوائجی

هر شاعری است در تب تضمین چشم تو

از بس سرودنی است مضامین چشم تو

 

چشم جهان به مقدمت ای عشق روشن است

از اولین دقایق تکوین چشم تو

 

ما را اسیر صبح نگاه تو کرده است

آقا کرشمه‌های نخستین چشم تو

کوتاه سروده
با سر پی خواهرش دویده

حق دارد اگر که خون ببارد زینب

همراه، برادری ندارد زینب

 

با سر پی ِ خواهرش دویده تا شام

عباس چگونه می‌گذارد زینب...

قبل ازهمه جا به کربلایت رفتم

من روز ازل دل به تو دلبر دادم

حق خواست که در دام غمت افتادم

 

شادی من از فرط غم توست حسین

چون سوختۀ غم تو هستم شادم

زنی پیوسته می‌خواند نوای یا اخا امشب

قرار از دل ربوده آه و اشک کبریا امشب نشسته بر جبین دل غم کرب و بلا امشب

ابوفاضل بدون دست و اصغر تشنه لب بی جان فرات از شرم می‌نالد ز دردی بی شفا امشب

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×