دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مسلم برای زینب تو گریه می‌کند

بالا گرفت بر من دلخون چو کارها

صیّاد من شدند تمام شکارها

 

بی‌مایگان به دایه انیسند تا به تیغ

زنگار بسته آینۀ کارزارها

این وعده را رسول خدا در حرا گرفت

بین بقیع دخترتان تا عزا گرفت

خاک بقیع بوی خود نینوا گرفت

 

منظومه‌های درد تو را می‌کنم مرور

سرگیجه از طواف غمت ماسوا گرفت

کوتاه سروده
لبان خشکیده

ای آب تو را هر آن که  بر ما بسته است

چون خار کمر به قتل گل‌ها بسته است

خشکیده لبان کوچک غنچۀ من

   ماندن و نماندنش به تو وابسته است

نشنیده‌اند لهجۀ قرآنی تو را

دنیا شنیده آه نیستانی تو را

بر نیزه دیده آینه‌گردانی تو را

 

موج نسیم غم زده حس کرد مو به مو

بر اوج نیزه عمق پریشانی تو را

غریب کرببلا لاأقل زهیری داشت

نشد که غورۀ نارس شراب ناب شود

ضریح دامن او دست این گدا نرسید

نشد که فطرس آن آستانه باشم حیف

شکسته باد، پرم چون به سامرا نرسید

حجره‌ات کربلا شده دیگر

در نگاهت غروب دلتنگی

آسمانی پر از شفق داری

گرد پیری نشسته بر رویت

ای جوان غریب حق داری

کوتاه سروده
می‌شکستی ای کاش

آن سو نگران، نگاه پیغمبر بود خورشید، رسول آه پیغمبر بود

ای تیغ پلید می‌شکستی ای کاش آن حنجره بوسه‌گاه پیغمبر بود

خلیل ماهی تشنه به این منا آورد

برای تو عسل و شیر را خدا آورد

 خدا به دست خودش آب تشنه را آورد

 

برای این که بفهمیم عشق عادی نیست

خدا دلیل خودش را به نیزه‌ها آورد

طشت و تیغ و خون شهید

در زیر آفتاب مبر آن جمال را

با کس معامله منما آن جلال را

 

گفتی که هست، آمدم و آب هم نبود

از اصغرت بترس و بکش احتمال را

گردن عاشق هفتاد و دو آهو

 

آسمان خم شده تا بوسه زند مویش را ماه دیدست در آیینۀ او رویش را تشنه لب آمده آورده به قربانگاهت گردن عاشق هفتاد و دو آهویش را  

برای خاطر چشمان دختر اینجا بود

به چشم‌های خودش دیگر اعتماد نداشت

 به عکس دخترکی خیره شد به یاد نداشت

 

برای خاطر چشمان دختر اینجا بود

وگر نبود به تقدیر اعتقاد نداشت

کوتاه سروده
سفینه النجاه من

سوار بی‌شکیب من چه قدر خسته می‌رود

    کجاست دست‌های من که دست‌بسته می‌رود

 

و خیمه‌های سوخته قدم قدم، نفس نفس

 سفینه النجاه من دکل شکسته می‌رود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×