دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
زبان حال حضرت زینب (س)

تشنه لبا! به آب مهر تو سرشته شد گلم چون بکَنم دل از تو و چون ز تو مهر بگسلم؟

گرچه بلای دوست را از سر شوق، حاملم «بار فِراق دوستان بس که نشسته بر دلم»

معرکه

بی سبب نسیت چنین معرکه بر پا شده است

وسط خیمۀ ما روضه مهیا شده است

 

دست دشمن چه قَدَر نیزه و تیغ و تیر است

هر کدامش به طریقی به تنت جا شده است

به خاطر بغض علی

ناگهان زمزمه‌ای در صف دشمن پیچید عطر یاس و سمن و لاله و سوسن پیچید همه گفتند نبی گشته کفن پوش حسین زره کرده به برش چون احد و بدر و حنین

می خواستم بزرگ شوی...

می‌خواستم بزرگ شوی محشری شوی

تا چند سالِ بعد علی اکبری شوی

 

می‌خواستم که قد بکشی مثل دیگران

شاید عصای پیریِ یک مادری شوی

ناله مادر

این نالۀ شکستۀ یک خسته مادر است

بی شیر بودنم به خدا مرگ آور است

 

آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل

خجلت زده، غریب و پریشان و مضطر است

 

حجم تیر

دیدنت در همۀ راه معما شده است

تو کجا، نیزه کجا، وای چه با ما شده است؟

 

دیدنت سخت ولی سخت‌تر از آن این است

باز هم حرمله سرگرم تماشا شده است

بس کن رباب

بس کن رباب نیمه‌ای از شب گذشته است

دیگر بخواب نیمه‌ای از شب گذشته است

 

کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده

گهواره نیست دست خودت را تکان نده

حنجر اصغر...

چه کرده عدو با تو و حنجرت؟

که خون کرده قلب من و مادرت

 

چه کرده سه شعبه گلوی تو را

که پاشیده گردیده سرتاسرت

آتشم زدند...

این اشک‌ها به پای شما آتشم زدند

شکر خدا برای شما آتشم زدند

 

من جبرییل سوخته بالم، نگاه کن!

معراج چشم‌های شما آتشم زدند

شب عاشورا

امشب شب وصال است، روز فراق فرداست

در پردۀ حجازی، شور عِراق فرداست

 

امشب قِران سعد است در اختران خرگاه یا آن که لیله البدر روز مُحاق فرداست

گوهر صدف

تو کیستی که گرفتی به هر دلی وطنی

که نه در انجمنی نه برون ز انجمنی

 

جگر خراش عقیقی خراش بر جگری

سخن گداز و سخن آفرین و خوش سخنی

زمزمۀ مادر در سوگ علی اکبر علیه السلام

ز فِراق لاله روی تو سینه داغ دارد

دل داغدیده از سینۀ من سراغ دارد

 

دل چرخ پیر بگداخت به نوجوانی تو

چه دلی است خام کز سوخته‌ای فَراغ دارد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×