دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
کاش آسمان نشکافد

انگار تمام رعدها می‌غرّند

انگار تمام نخل‌ها مُضطرّند

 

ای کاش که آسمان زهم نشکافد

دارند سر امام را می‌بُرّند...

آسمان را همه خواهند به منزل ببرند

کعبۀ عشق نگر دور و برش دعوا شد

استلامش چه شلوغ است، سرش دعوا شد

 

گوییا مملکت ری به نگاهش بسته است

در قشون بر سر چشمان ترش دعوا شد

سفرۀ روایات

رسانده‌ام به حضور تو قلب عاشق را

دل رها شده از محنت خلایق را

 

دلی که پر زده تا آستان احسانت

که غرق نور اجابت کنی دقایق را

کوتاه سروده
تا کور شود...

لب بر لب حادثه، رها از تردید

سرسبزتر از قدیم‌ها می‌خندید

 

می‌گفت که سرخ پرزدن دیدنی است

تا کور شود هر آنکه نتواند دید

شعر ناصرالدین شاه قاجار در مدح حضرت علی اکبر (ع)

یم فاطمی، دُر سرمدی، گل احمدی، مه هاشمی                                               ز سرادقات محمدی طلعت ظهور جلالتی

 

به سما قمر، به نبی ثمر، به فاطمه دُر، به علی گهر                                              به حسن جگر، به حسین پسر، چه نجابتی، چه اصالتی

علم و مشک من و دست جدا افتاده

در جوانی غم تو پیر مناجاتم کرد

مادرت فاطمه در سجده ملاقاتم کرد

 

دست دادم که کسی جز تو کرم ننماید

لیک دست کرمت قبلۀ حاجاتم کرد

منم، همان که صدا می‌زدیش: دختر بابا!

بخواب بر سرِ زانوی خسته‌ام، سرِ بابا!  منم، همان که صدا می‌زدیش: دختر بابا! دلم گرفت ازین کوچه‌های سرد غریبه  چه دیر آمدی ای سر؟! کجاست پیکر بابا؟!  

به روی رو سیاهی یک به یک آغوش وا کردند

خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را خبر داغ است و در آتش می‌اندازد جگرها را

غروبی تلخ، بادی تلخ تر از دور می‌آمد که خم می‌کرد زیر بار اندوهش کمرها را  

پس آن همه فرشتۀ سایه فروش کو؟

آن گونه را به خاک منه معجرم که هست

حیف از سر تو نیست بیفتد؟ سرم که هست

 

گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر

تا سر نهی به زانوی او، مادرم که هست

کوتاه سروده
خورشید تویی

بر نیزه سر برادرت می‌گردد

       تا کوچه به کوچه خواهرت می‌گردد

 

خورشید تویی، ستاره‌ها می‌گویند

   هر روز زمین دور سرت می‌گردد

کوتاه سروده
عمارت ری

آن سوی کسی عمارت ری می‌خواست

افسوس! به جز عذاب خود کی می‌خواست؟

 

این سوی ولی خدای رحمان و رحیم

هجده سر سرخ مانده بر نی می‌خواست

این زمین پربلا را نام دشت کربلاست (قصیدۀ محتشم کاشانی)

این زمین پربلا را نام دشت کربلاست

ای دل بی‌درد آه آسمان سوزت کجاست

 

این بیابان قتلگاه سید لب تشنه است

ای زبان وقت فغان وی دیده هنگام بُکاست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×