دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گودال

در خون تپیده آسمان در بین گودال

جان تمام کاروان در بین گودال

 

می‌دوخت سمت خیمه‌ها چشمان خود را

با پلک‌هایی نیمه جان در بین گودال

 

صبح است ساقیا

داری به یک فرات بدل می‌کنی مرا

مضمون صد شریعه غزل می‌کنی مرا

 

من عمق بی کسی تو را درک می‌کنم

وقتی شبیه مشک بغل می‌کنی مرا

 

کوتاه سروده
امان از بی‌حیایی‌های دشمن

تو که رفتی کشید آتش زبانه

حرامی حمله‌ور شد وحشیانه

 

امان از بی حیایی‌های دشمن

امان از طعنه‌های تازیانه

حاجیۀ سه ساله ولیمه گرفته بود

ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت

شهر گناه حال و هوای خدا گرفت

 

با سر دوید سوی طبق طفل بستری

زینب بیا بیا که مریضت شفا گرفت

 

دستمو رها نکن تو مشکلات

اگه باغ دل پر از جوونه شد اگه حرفای من عاشقونه شد 

اگه دفتر قصیده‌های دل یه دفعه پر از غزل ترونه شد  

کوتاه سروده
تمام دشت پر بود از سیاهی

تمام خیمه‌ها می‌سوخت یا رب

امان از بی پناهی در دل شب

 

تمام دشت پر بود از سیاهی

چه آمد تا سحر بر روز  زینب

عشق پدید آمد و شد کربلا

روز نخستین که صلا زد بلا

عشق پدید آمد و شد کربلا

 

کرب‌و‌بلا مطلع خورشید شد

رفت زمستان و جهان عید شد

در تجلی کربلا آن روز همچون طور شد

باز می‌جوشد جنون در باور اندیشه‌ها

می‌تراود شعر خون از ساغر اندیشه‌ها

 

باز می‌خوانند مرغان نغمۀ جان سوز را

گوشه‌ای از پرده‌های محشر آن روز را

اینجا همه آب خوردند از دست‌های زلالی

افتاده دست بلندی، در پای یک مشک خالی

پیش نگاه شریعه، در همین جا، این حوالی

 

ظرفیت چشم او را، کیفیت این سبو را

هرگز نخواهید فهمید ای ظرف‌های سفالی

تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده

عطش ازخشکی لب‌های توسیراب شده

آب ازهرم ترک‌های لبت آب شده

 

بعد از آنکه تولب تشنه عطش را کشتی

تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده

 

کوتاه سروده
رسیده وقت آغاز جدایی

ندارد شام غم هایم سپیده

من و یک کاروان قد خمیده

 

رسیده وقت آغاز جدایی

خداحافظ تن در خون تپیده

 

هرکه از خود گذرد در سفر کرببلاست

چشم من محفل اشک و غم و اندوه و عزاست

در حسینیۀ دل، هیئت عشق تو به پاست

 

مَحرَم روضۀ تو مُحرِم بیت الله است

تا ابد پرچم سرخ حرمت قبله نماست

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×